..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

سلام

 

سره کار...

می دونی یه روز از این روزها ...

شایدم یه روز از اون روزهایی که گذشتن ...

من خودم را سره کار گذاشتم...

شایدم هنوز سره همون کاری هستم که خودم خواستم..

خودم بودیم...دیدم..شاید یه حس عجیب در خودم دیدیم..

سره کار رفتم...

من همونم یه دلخوش خسته...

که با دلخوش بودن با بودنت سره کاره..

من همونم که آمدم...می آیم...شاید وقت صرف می کنم

فقط برای دیدینت...اما ندیدیم..

نمی دونم دوست دارم سره کار بودنت را...

شاید نوعی سرگرمیه .... که راحت خودت را گول می زنی...

و تو ای دل سر گرم باش ...

تا می تونی..................................................

سرگرمه دلی باش که شاید روزی از غصه ندیدن خسته بشه...

سرگرمه سکوتی باش که شاید قبل از هر فریادی لازم است...

خسته از راه رفتن در جاده ای باش که برای دیدینش رفتی...

 مسافر آن جاده سکوت و تنهایی تو بودی...دلخسته....

خسته از نگاه کردن به دیواری باش که خودت ساختیش...

نگاه کن به آجر آجره دیواری که خودت با سکوتت روی هم چیدیش...

خسته از صدایی باش که دیوار نگذاشت کسی آهنگه صداشو بشنوه...

شاید هنوزم سره کاره ساختن همون دیواری.............................................

 

 

سلام

 

می گن و دیدین و شنیدن مسئله این است...چرا...

چرا باید ببینیم چیزهایی را ناراحتمون می کنه...

البته از بعضی چیزها نمیشه فرار کرد...و به قوله معروف باید دیدشون..

اما چرا ببینیم چیزی را که خودمون باعث پدید اومدنش هستیم

چرا...

یه روز از همین روزها.....یه چهارشنبه ... شاید یه چهارشنبه آخر

من دیدیم چیزی رو که خودم باعث شدم ببینم...و بعد شدم یه آدمه دیگه...

....................................................................................................................

امروز داشتم نیم نگاهی به باغچه خونه می کردم ...دیدیم گلهای باغچه نیستن..

دیدیم اون شاخه ها از فرط سرما سبزیشون را به سیاهی دادن....

چه راحت زیبایی را فراموش کردن..

من از هر کی می پرسم چه فصلی را دوست داری می گن پاییز

منم شاید بگم پاییز...اما من عاشق بهارم...عاشق دیدینه سبزی و نو شدن...

عاشق اینکه بشینم فقط صدای آبی را گوش بدم که هزاران سنگ را مغلوب کرده

تا بتونه خودشو دوباره به خورشید نشون بده..

وای...که چقدر صدای راه رفتن آب زیباست....

گوش کن به صداش...داره باهات حرف می زنه....

شاید داره می گه بابا آرام باش و سخت مثله یه دیوار...

بازم خوردیم به دیوار...شاید خودمون می خواهیم بخوریم به دیوار...

شاید همون دیوار بتونه روزی سدی بشه که همون آب پشتش جمع بشه...

 شاید روزی دریا شد...

دریا شد و من تو اومدیم نشستیم نگاهش کردیم و دنباله پایانش گشتیم..

شاید لذت بردیم از 2 نگاه بودن...شایدم خسته شدیم از نگاه کردن...

فقط خسته...خسته از نگاههایی که دنباله پایان می گشت...اما پیداش نمی کرد...

..........................................................................................................................

 

سلام...

 

اسم فامیل...!!!

 

از یه بازی ساده ...شاید برای گذراندن زمان...

از یه خودکاری که دو سرش 2 رنگ بود..

از یه حرکت که در اتوبانه بی نهایت می رفت..

شاید چون مقصد که دور بود..

اما دوری راه...خستگی...همش...یه صحبت کوتاه..

بعدش یه دوستی زیبا...اما کوتاه

بعدش کلی خنده...شاید فقط وقت گذشت..

شاید حوصله اش پر شد...

همش زیبا بود..

اما آخرش همش خاطره شد...

..............................................................................

............................................................................................................................................

...................................................////////////////////////////...........................................

با سلام

 

می دونی اگر آدم به آرزوش برسه می تونه چقدر زیبا باشه...

وای....یه حسی که نمی خواد اون را با هیچ وقت عوض کنه..

اما وقتی رسید یه تجربه جدید و زیبا...

اما بعدش خسته می شه....تازه می فهمه که بابا دنباله اون چیزی که آرزوش بوده نیست

تازه باید از اول شروع کنه...دنباله یه چیزه دیگه...

 

ببینید زندگی چه راحت بازی می کنه با آدمها...

 

زندگی...می دونی یه عمر تلاش می کنی تا برسی به عشقت شایدم آرزوهات

تازه می گی 50% خوشبختی را رفتم...شایدم همش را

بعدش باید تلاش کنی و لذت ببری از زندگی..

می دونی تلاش برای رسیدن از یه جا....

تلاش برای حفظ از یه جای دیگه...

 

ولی با یکی صحبت می کردم...چیزی از عشقهای دنیایی کم نداشت..

می دونید بهم چی گفت..

گفت تو زندگی همیشه همه چیز را می شه بدست آورد

اما لذت کناره هم بودن به این راحتی بدست نمی یاد

.پس بیاییم در بدست آوردنه لذت کناره هم بودن دقت کنیم.............

...................................................................................................

پس ای خدا لذت کناره هم بودن را به همه بده...

..................................................................................................

حالا یه شعر از فرهاد...

البته من شاعرش را نمی شناسم

 

تو هم با من نبودی

مثله من با من و حتی مثله تن با من

تو هم با من نبودی

آنکه می پنداشتم باید هوا باشد

و یا حتی گمان می کردم اینطور باید از خیل خبرچینان جدا باشد

تو هم با من نبودی...

تو هم از ما نبودی

آنکه ذات درد را باید صدا باشد

و یا با من چنان هم سفره شب باید از جنس من و عشق و خدا باشد

تو هم از ما نبودی

تو هم مومن نبودی

بر گلیم ما و حتی در حریم ما

ساده دل بودم که می پنداشتم

دستان نا اهل تو باید مثله هر عاشق رها باشد

تو هم از ما نبودی

تو هم مومن نبودبی

بر گلیم ما و حتی در حریم ما

ساده دل بودم که می پنداشتم

دستان نا اهل تو باید مثله هر عاشق رها باشد

تو هم با من نبودی ای یار..

ای آوار ای سیل مصیبت وار

 

.................................................................................................

...............................................................................................................................