..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

خاطره اسم فامیل!

سلام

نمی دونم چی بنویسم...یه خاطره که چند وقت پیش برام اتفاق افتاد...

 

من یه استادی دارم استاده اقتصاده...یه خانمی که خیلی خشک.......منم این درس را در ترمه قبل افتاده بودم..

تازه اش یه درس پیش نیازه را باهاش برداشته بودم........جلسه آخر بود..منم گفتم جهنم برم اصفهان دانشگاه

شاید جلسه آخر ما را ببینه تو تصیح کردنه ورقه ام یه تخفیفی بده.......گفتم شایدم نکته هایی برای امتحان بده

باخره رفتیم...شب با 2 تا از بچه ها رفتیم.....یادمه هوا خیلی سرد بود منم خونه خودمون نرفتم حدودا ساعت

5 بود رسیدیم اصفهان...رفتیم خونه دوستم خوابیدیم تا که صبح شد ساعت 8 کلاس داشتم...رفتیم سره کلاس

کلاس با خوبی و خوشی تموم شد... با یکی از بچه ها تو اصفهان بودیم.........همه رفته بودن از بچه های تهران

فقط ما 2تا مونده بودیم.منم خیلی خسته بودم..رفتیم خونه ما یکمی من خوابیدم ساعت حدودا 4بود..نمی دونم

شاید غم غربت 2 تاییمون را گرفته بود من گفتم بیا شب بریم ...بالاخره ساعت 5 بود که را ه افتادیم..ساعت 5

.......یه ماشین برای تهران بود و 2 تا جا داشت ما هم رفتیم سواره ماشین شدیم.....ما رفتیم تقریبا ردیف عقب

یعنی آخر نشتیم.....بخاریه ماشینه روشن بود و اون آخر گرم............... یه 5 تا 6 تا خانم دانشجو در ماشین بود

البته این همیشه عادی بود...یه پسره جلو بود 2 تا خانم هم پشت سره اون بود..........اونم هی کرم می ریخت

اون 2 تا دختر اومدن ردیف عقب و نشتند 2 تا صندلی هم کنارشون خالی بود...یه پسره رفت نشست کنارشون

شوفره ماشین سریع اومد اون پسره را از اونجا بلند کرد و .......من و دوستم به همه اونا از اون آخر می خندیدیم

ماشین راه افتاد... دوستم گفت بیا ما هم بریم جلو.....به شوفر گفتیم خیلی هوا ایجا گرمه اونم گفت برید اونجا

اول من رفتم ..دیدیم یکی از دختر ها کیفش را گذاشته بود اونجا ...........بهش گفتم خانم لطف کن کیفت رابردار

یه چپی به من زد و کیفش را برداشت............... منم بی توجه به اون نشستم اونجا..دوستم هم اومد کناره من

من تو اتوبوس کناره پنجره می شینم...................دوستم گفت یه حرکت هایی برم شاید تیرمون به هدف خورد

اون پسره هم که جلو بود هی می یومد عقب و آمار می گرفت بد جوری قاطی کرده بود.......دوستم یه چند تایی

لفظ اومد اما کار آمد نبود...اونا توجهی نداشتن...منم بی خیال به صندلی لم داده بودم.ماشینه یه فیلم گذاشت

اما سی دی اینقدر خش داشت که فیلم را قطع کردنه.......اون 2 تا دختر هم به شوفره گفت که آهنگ بزارید اما

اون گفت که ممنوعه...به دلیجان رسیدیم...راننده رفته بود ساعت بزنه......من پیاده شدم یرم دستشویی...یکی

از دختر ها به من گفت آقا به راننده بگو آنگ بزاره .................منم گفتم می گم اما اگر نگذاشت شما ببخشیش

منم گفتم ..چقدر هم گوش کرد..من کیف دانشگا باهام بو..د..یه دفتر با یه کتاب توش بئد..دختره کیفه من را دید

ناگهان بهم گفت ببخشید آقا می شه 2 تا ورقه و یه 2 تا خودکار بهمون بدید........منم بهشون دادم......من گفتم

می خواهید نقطه بازی کنید...اونا گفتن نه می خواهیم اسم فامیل بازی کنیم.....یه خورده با هم بازی کردند ...

ما هم با تعجب نگاه می کردیم... ناگهان یکی از دخترها به من گفت بیایید با هم مسابقه بدیم.......ما هم از خدا

خواسته قبول کردبم...یکی اونا بگو ..................................یکی ما...اون پسره هم از جلو می یومد آمار می گرفت

بلاخره تا قم بازی کردیم...قم کناره یکی از سوهانی ها ایستادیم...پیاده شدیم..من رفتم دستشویی اونا هم رفتند

دستشویی...دوستم داشت با یکی از اونا صحبت می کرد....... و با هم می خندیدند...من اومدم بیرون دیدیم 3 تای

با دوستم ایستادن..گفتم پوله دستشوییتون را حساب کنم.یکی از اونا که من بهش بعد شماره دادم با پر رویی گفت

آره ...100 توما ن ما حساب کردبم...از هم جدا شدیم............یکی از دختر ها رفت چایی برای خودش گرفت...من را

دید گفت می خواهی برات چایی بگیرم...منم گفتم لطف می کنید.....حالا ما با اینا بودیم ....همه داشتن نگاهمون

می کردن در همین حال با هم نشتیم روی صندلیها وچای خوردیم ناگهان همون پسره اومد جلو و سلام وعلیک کرد

اون دخترها هم داشتن نگاه می کردند...ناگهان از احوال خوش گفت مثلا اومد کم نیاره........گفت من بابام خلبانه..

و از خوش که درسش تمون شده بود حرف می زد.............. من یه نگاهی به دختره کردم و بعد دوتایی قرمز شده

بودیم از جوری که خنده امان نگیره...بالاخره سواره ماشین شدیم.....من به یکی از دختر ها گفتم دیدی چی گفت

اون گفت که بابا داشتم از خنده می ترکیدم......بالاخره ماشین راه افتاد .......ووووو.......اون دختر ها یه چیپس و یه

پفک گرفته بودن...ما هم یه کرانچی........................... با هم اونا را خوردیم.....آقا اونا تعرف کردند ما هم همینطور

بعد این دوست ما به یکی از این خانمه گفت که می خواهم با پول جات را بخرم...........دختره هم منتظره این حالت

بود سریع گفت پنجاه هزار تومان...........بلاخره من خودم با پنج هزارتومان راضیش کردم که جاشو بده به دوستم و

بیاد پیش من بشینه .البته پول را به من پس داد......می دونید من از اون خانم فقط از تعریف کردنه وقایعش خوشم

می یومد...خیلی شیرین تعریف می کرد............خوب پوله ما هم به ما برگردونی....من اسمشو ازش پرسیدم گفت

یه فضای عجیبی بین ما افتاده بود.. راستش واقعا دختره با وقاری بود منم روم نمی شد بگم بیا با هم دوست بشیم

بلاخره کلی صحبت..دلم را به دریا زدم و گفتم که ببین ما تو اصفهان تنهاییم و شما هم همینطور.بیا گاهی همدیگر

را ببینیم...بلاخره شماره ام را بهش دادم...اونم یه میس کال برام انداخت...منم واقعا خوشحال بودم..اما بهش گفتم

ببینم دوست دارم اولین تماش از شما باشه ....... گفتم ببین دوست دارم بری فکر کنی به یه دوستی 2 طرفه ..نه از

سره دلسوزی بیایی با من دوست بشی...اونم قبول کرد..........بعد نگاه به اون دوستم انداخت که داشت با اون یکی

صحبت می کرد ناگهان به من گفت بابا بازی اونا خیلی گرم تر از ماست............... نمی دونم یه حس عجیبی داشتم

شاید خوشحال بودم...شاید دلهره داشتم...بلاخره رسیدیم به آرژانتین...با هم خدا حافظی کردیم به من گفت من پایین

میان دنبالم نیا با من صحبت نکن شاید ضایع بشه..منم گفتم چشم...اما پایین هم خودش دوباره اومد خداحافظی کرد

منم ... بعد به دوستم گفتم تو چیکار کردی .........................................اونم گفت که من نتونستم بهش شماره بدم

اما من هم شماره دادم هم گرفته بودم...گذشت حدودا یه روز..........دو روز...خبری نشد...دوستم زنگ زد گفت شیری

یتا روبا ........منم گفتم بابا خانم تماسی نگرفت..گفت تو زنگ بزن...منم گفتم که قرار گذاشتیم اولین تماس اون بگیره

منم زنگ نزدم..............شماره را دادم به دوستم اون زنگ بزنه...اونم زنگ زد...دل تو دلم نبود...می دونید من گفتم بعد

از چند گاهی یه خانم خوب به توره پاره من افتاد.خوب بعد از تماس معلوم شد یکیشون نامزد داشته و اون یکی هم

خواستگار...

بازم من موندم و ....

 

می دونید بعد از شنیدن فقط یه یک ساعتی اعصابم خورد بود...بعد فراموش کردم...

...................نمی دون...م...........یه خاطره شد........................................................................

منم بهش اس ام اس دادم: که خاطره زیبایی بود اما کوتاه موند...

.........................................................................................................................................

 

 

........................................................................................................................................................

 

من آخرش..:

 

قایقی خواهم ساخت

خواهم انداخت به آب

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچ کس نیست که در بیشه عشق

قهرمانان را بیدار کند

...

نظرات 27 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:38 ب.ظ http://mah-setare.blogsky.com

چه خاطره ی جالبی

فریناز شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:43 ب.ظ http://acoldemotion.blogsky.com/

چه خووب خاطره مینویسی!!!!
کامل و جالب!!!
خوب نبایدم بیشتر از یه ساعت اعصابت خورد میشد.
امیدوارم خاطره های بلند داشته باشی!٬

اوج عمیق شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:42 ب.ظ http://agerin1.blogsky.com

سلام .. منم می تونم بگم چه خاطره ی جالبی... همیشه خوش باشید

خزان نوشت دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:12 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

شاید گزیده تر. شاید روزی بهتر.

شیما دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:48 ب.ظ http://just-a-day.bogsky.com

به به من نمی دونستم دانشجوی شهر ما هستی :دی
گاهی وقتا کوتاه موندن بعضی از خاطره ها اون ها رو
در ذهنمون جاودانی می کنن.
لحظه های شادی رو واست آرزو می کنم.
به منم سر بزن.

سمفونی شعله‌ها سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:17 ق.ظ http://symphony-sholeha.blogsky.com

سلام بر حسین پیامبر جاودانه آزادی
حسین نــه بزرگ ِ بشریت٬ به ضد ‌بشر

معصومه چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:50 ق.ظ http://sometimes.blogsky.com

که در آن هیچکسی نیست که در بیشه ی عشق
بیشه نه ریشه !!!!!!!!

خزان نوشت چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:36 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

فکر کردم قبلآ نظر دادم!!

صبرا پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:11 ب.ظ http://www.sabra.blogsky.com

خوب کردی که دنبالشو نگرفتی. من از این پسرای پیله اینقد بدم می آد.

فاطمه پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:28 ب.ظ http://mo0oli.blogsky.com

منم قایقم رو دیگه ساختم و تموم شد.
پست آخرم رو نوشتم...خوشحال میشم بخونیش.
دختری که تو اتوبوس تلفن میده اونم به این زودی مطمین باش آخرش اتفاق قشنگی نمی افته...
به قول بابام پسر دختر خوب رو باید از جای خوب پیدا کرد.
به قول خودت فقط میشن خاطره!
خوش باشی

شیما پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:47 ب.ظ http://just-a-day.bogsky.com

مرسی که اومدی و سر زدی.
راستی چرا آپ نکردی؟
یه چیز دیگه...این وبلاگ (برای تو می نویسم) که قبلا لینک کرده بودی همین وبلاگ منه (just a day) شک داری امتحان کن:d
روزای خوبی داشته باشی

شهره پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:36 ب.ظ http://shohre65.blogsky.com

چه شعر خوشگلییییییی

فروز پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ب.ظ

سلام
مرسی که بهم سر زدی.حتما نوشته هاتو با دقت می خونم و بعد نظرم رو میدم راستش این عادت اجازه ذخیره نکردن ای که بوجود امده سبب می شه ادم کمی سخت بتونه جواب بده...البته می دونم این حق شما ست که دوست نداشته باشید مطالبتون رو دیگران ذخیره کنند.
سربلند باشید.

هستی جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:20 ق.ظ http://delshoodegan.blogsky.com

سلام
نمی دونستم اصفهان درس میخونی
منم اونجا بودم و الان تموم کردم
احتمالا بعد از عید یه سر بیام اصفهان
راستی من تورو لینک دادم
تو هم اگه خواستی........
موفق باشی
یا حق

آلبالو خانوم جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:49 ب.ظ http://chickenlittle.blogsky.com

مرسی دوست عزیز که اومدی. صفحت رو آفلاین می خونم حتما راستش اون نوشته های آخرش یه کم هذیون بود.. تو جدی نگیر

رسول جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:32 ب.ظ http://mojeeshgh.blogfa.com

سلام
حالت خوبه من خوبم
وبلاگت خوشگله
به منم سر بزن
راستی اگه خواستی لینک کن اومدی بگو منم شما رو لینک کنم بای

برگ سبز شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:27 ب.ظ http://helaleh.blogsky.com

مرسی که سر زدی!!خیلی طولانی بود...حسش نبود کامل بخونم
:ِ)

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:11 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
آره کوتاه بود لحظه ماندنش اما در خاطر خواهد ماند...
دلت شاد

سیاوشی.عاشقانه ها شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:08 ب.ظ http://arezoo62.mihanblog.com

سلام دوست خوبم میدونی چیه محو خوندن شده بودم تا به سطر آخر رسیدم غم انگیز بود ولی تو بی خیال باش فدای سرت امیدوارم اون که لایقت باشه در مسیر زندگیت قرار بگیره........ مگه خودت نمیگی کم کم باید فراموش کرد خاطرات را .............
شاد باشی و پایدار

فروز شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:42 ب.ظ

سلام
نمی دونم چرا اصفهان اینقدر خشک هست انگار یه ....یه خاطره یه خاطرهست برای گذشته..

اوج عمیق سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:15 ق.ظ

چرا اپ نمیکنی ... منتظریم

مرجان سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:02 ب.ظ http://shaghayeghe-vahshi.blogsky.com

سلام گلم
من اگه جای شما بودم بیشتر از ۱۰ دقیقه اعصابم خورد نمی شد . اول باید می پرسیدی که اونم مثل تو تنهاست یا نه بعد بهش شماره می دادی . حالا هم طوری نشده پسر گلی مثل تو لایق یه دوست خیلی بهتر از اینه
مرسی که بهم سر زدی
بای بای

فردان سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:44 ب.ظ http://aber.blogsky.com/

یادآوری بعضی از خاطرات خوشاینده انگار همین دم اتفاق می فته...مهم نیست سودی داشته یا نه...مهم اینه که ان دم خوشی برایت بهمراه داشته...زندگیتان پر از خاطرهای خوش.

فرهاد سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:51 ب.ظ http://fale.blogsky.com

سلام... ببین هیچ دو نفری مثل هم نیستن... نمرات ترم یک رو میزنم توی وبلاگ که کف کنی... راستی... من ترجیح میدم مامانم یه خانوم خوب برام پیدا کنه... تو چطور... البته می دونی چرا؟... چون اگه همیچین موردایی پیش بیاد شاید خودمو از پنجره پرت کنم پایین... خیلی حساسم... مراقب خودت باش...
یا حق...

صنم سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:16 ب.ظ http://freelife.blogsky.com

سلام
شرمنده زودتر از این نتونستم بیام
راستی می دونی که امروز روز جهانیه بهترین خاطره هاست
من آپم خوشحال میشم سر بزنی..

گلدونه سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:28 ب.ظ http://goldoneh.blogsky.com/

من کحای این عالم نیستی ؛ هستم .
نگاه کن ...
فردا هنوز مال توست ....
باور کن ...
فردا هنوز مال توست ....

حمید سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:28 ب.ظ http://majnoontarazmajnoon.blogsky.com

وبلاگ خوبی داری ولی حیف که براش قالب نذاشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد