..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

با سلام..

 

امسال هم شاید تموم شد..

سالی که شاید مثله همه سالها....همراه غم و شادی..

همراه..و دنباله...یار بودن...

شاید دنبالش رفتن...شاید سره کار بودن..

شاید نتیجه ندیدین از صبر و انتظار........

 

سالی که شاید دنبالش انتظار باشه...

سالی که چند گاهی سره کار بودیم...

سالی که چند گاهی سره کار بردیم..

سالی که رمز دود در ما اثری نکرد..

سالی که یاد گرفتیم دوست بودن و داشتن یعنی چه/..

سالی که خیلی ها نوشتن..شاید خسته شدن از نوشتن..و رفتن..

سالی که دیدیم از دوستان بی معرفتی..

سالی که یاد گرفتیم...خودمون را گول نزنیم..

سالی که شاید یک سال بزرگتر...

سالی که شاید از هدف دورتر..

سالی که شاید دقایق زیبا تمام شده...

سالی که فهمییم...زیبایی بی کمال بی ارزش ترین چیزه..

سالی که شاید نشد از یاد برود گذشته ها...

سالی که عاشق نشدیم...اما عاشق ماندیم

سالی که گاه گاهی دیوانه وار در خود گریستیم..

سالی که دیدیم...هزاران دل دیدییم...پاک و مجنون..

سالی که دارد نزدیک یه چهارشنبه آخر می شود..

سالی که تلاش...دیدین هم نتیجه نداد....

سالی که خیلی از دوستان را ندیده حس کردیم

...........شاید هم دردی کردیم...

............شاید راهنمایی کردند....

سالی که دیوار همدم نا گفته ها شد....

سالی که کسی نتونست قلب خراب ما را به آتیش بکشه...

وای که اگر هدف معلوم...جاده هموار...بود...لذتش را می خواستم چگونه درک کنم..

سالی که خیلی چیزها دیدیم...شنیدیم...

شاید همش خاطره شد...

چه نوشته شده...چه در دل مانده...

 

انتظار هم خسته کننده است..

منم خیلی خسته ام..

 

 ..........................................................................................................

بهار هم آمد..با این همه زیبایی...درختان هم بعد از چند گاهی بی هدفی..

هدف سبز شدن را انتخاب کردند..

..........................................................................................................

 

اینم یه شعر از فرهاد...البته خواننده..

آدم رو تو یه حسه عجیبی می بره..

 

بوی عیدی بوی توت

بوی کاغذ رنگی

بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو

بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ

با اینا زمستان را سر می کنم

با اینا خستگیم را در می کنم

 

شادیه شکستن قلک پول

وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد

بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب

با اینا زمستان را سر می کنم

با اینا خستگیم را در می کنم

 

فکر قاشق زدنه یه دختره چادر سیاه

شوق یه خیزه بلند از روی بوته های نور

برق گفش جفت شده تو گنجه ها...

با اینا زمستان را سر می کنم

با اینا خستگیم را در می کنم

 

عشق یه ستاره ساختن با دولک

ترس نا تمام گذاشتنه جریمه های عید مدرسه

بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

با اینا زمستان را سر می کنم

با اینا خستگیم را در می کنم

 

بوی باغچه بوی حوض

عطر خوبه نذری

شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن

توی جوی لاجوردی هوسه یه آب تنی

با اینا زمستان را سر می کنم

با اینا خستگیم را در می کنم

...........................................................................................................

یاد بگیریم: امسال قدر خودمون را بیشتر بدانیم

اگر خاطرمان تنها شد دل به هر بی سر و پایی ندهیم..

از چیزهای بی ارزش ناراحت نشیم

تصمیمی نگیریم که بعدش شکسته..

ارزش گذاشتن به اندازه جنبه طرفمون باشه..

حرمت خودمون را ارزان نفروشیم..

تا کسی از دوستان امتحانش را در صداقت پس نداده قضاوت نکنیم..

خودمون هم راحت گول نزنیم(اینو 2 بار گفتم: چون زیاد دیدیم اونایی که خیاله خام دارن)

..............................................................................................................

و در آخر...شاید به امیده رسیدن همه به آرزوهای زیبا.....

سلامتی همه........از جمله اوناییه که مریض هستن.........

.........عید همه هم مبارک...........................................................................

و تو ای آرزوی دست نیافتی...شاید باید پذیرفت که خاطره شدی...

 

و آخرش....من هنوزم..............نمی...دونم................................................

 

 

سلام...

 

چند گاهی نبودم..

شاید بی خیال...

 

من ...یه جور احساسی دارم...

شاید به درک...سکوتی رسیدم ...که قبل از هر فریادی لازم است..

سکوتی که شاید محکوم به شکست است..

 

خوب...تو هم که با من نبودی...آنکه می پنداشتم باید هوا باشد..

و شاید گمان می کردم...فقط یه گمانه سرگرم کننده..

شاید من و تو...حق داشتیم...که به اندازه ما هم که شده...با هم باشیم..

 

ای دل..کی می دونه...تو این دلها...تو این نگاها..تو این چهره ها..

چی می گذره..کی می دونه....پشت یه غرور..شاید یه نگاه ساده...

یه دله...که مثله یه دیوار....فریادش را فقط خودش درک می کنه/...

 

شاید گاهی باید پذیرفت...که رفته...

پشت یه ماشین خوندم..به این مضمون

ای عاشق دیوانه...نشستی عاشق...موندی گرفتار...

اما عشقت رفت...حتی شاید بهت فکر هم نکرد...

شاید اومد که خاطره بشه...

 

شاید باید تلاش کرد دوباره زندگی کرد..

 

.......نمی دون...م...........................................................