..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

با سلام...

 

دوستی من را به بازی دعوت کردن...

البته من خودم دوست داشتم همیشه یه روزی بنوسم که چرا پناه حرفام وبلاگ شد....

یه روز از همین روزها...

اوضاع من زیاد جالب نبود....راستش چند شکست شاید تلخ در عین حال برام افتاده بود...

خوب گاهی تو اینترنت چرخی می زدیم...نمی دونم از کجا بود که ناگهان وبلاگه عاشقانه های نرگس را دیدم...

راستش داستانه رسیدن دو نفر به هم...و کلیه اتفاقهایی که راشون افتاده بود را ماهرانه و زیبا نوشته بودن...

یادمه تا نیمه های شب همش را خوندم...خیلی دلم هم بد گرفته بود...

همیشه دوست داشتم که یه سایت داشته باشم اما چطور؟؟؟

خوب کم کم با بلاگ اسکای آشنا شدم........................

اول یه وبلاگ ساختم...خوب من اسمه اوله وبلاگم را پسری در راه گذاشتم.....................

بعد کم کم از مسائلی که می دیدیدم (اجتماعی)و آزارم می داد می نوشتم.....................................

بعد کمکم فکر کردم اسمه وبلاگم را عوض کنم....خوب آخرش خوردیم به دیوار....................

من همیشه از دیدینه دیوار لذت می بردم...نمی دونم عاشق ترکیبش بودم.....

از طرز چیدن آجرهاش خیلی لذت می بردم.............................................................

خوب کمکم دیگه شروع کردیم به نوشتن درد و دل هامون....با خیلی از دوستان دوست شدیم..

نمی دونم همراز هم دیگر شدیم..........خیلی حرفها را زدیم...خیلی چیزها شنیدیم...

گاهی به هم آرامش دادیم...گاهی هم درد دوستامون شدیم...........

اینجا یه محیطیه که دل های پاک و زیبایی عضوش هستن.........................................

شاید همی طور شد که من 2 ساله دارم از درد و دلهایم می نویسم.............

نمی دونم اما من زمانی که دلم واقعا می گیره...میام و اینجا می نویسم..................

.............دوستان هم خیلی لطف داشتن....................................................................

خوب...دوستانه خوبی پیدا کردم...یه دوستی مجازی زیبا....خیلی بهر از دوستی های دیگه!

 

نسرین خانم - شیما خانم - هستی خانم - مرجان خانم - آقا رامین - صنم که از پشمون رفت-

یاسمین خانم - نگین خانم - فریناز خانم - آقا سیاوش - بید قرمز - پسر خاله -

هاله خانم - صونا خانم(اونم فعلا رفته) - شایان(اونم رفته) - یاس و رازقی و بهار نارنج -

فروز خانم - فردان خانم ـ آدمک باران - و بقیه دوستان...

 

اینان شاید کسانی باشن که همدم تنهایی بودن...

خیلی ها هم از دوستان ما را با تنهایییمون گذاشتن و رفتن..و شاید فقط خاطراتشون برامون مونده...

شاید روزی فرا برسه که ما هم این دوران برامون خاطره بشه...

................................................................................................................

 

...آینه...

 

می بینم صورتم را تو آینه...

با لبی خسته می پرسم از خودم

این غریبه کیه از من چی می خواهد...

باورم نمیشه هر چی می بینم...

چشام را یه لحظه رو هم می زارم...

به خودم می گم که این صورتکه...

می تونم از صورتم ورش دارم..

می کشم دستم را روی صورتم...

هر چی باید بدونم دستم می گه...

من را توی آینه نشون می ده....

می گه این تویی نه هیچ کسه دیگه...

 

جای پاهای تمومه غصه ها...

رنگه غربت تو تمومه لحظه ها...

مونده روی صورتت تا بدونی...

حالا امروز چی ازت مونده ...یه جا...

 

آینه می گه تو همونی که یه روز...

می خواستی خورشید را با دست بگیری...

ولی امروز شهر شب خونت شده...

ولی بی صدا تو قلبت می میری..

 

می شکنم آینه را تا دوباره...

نخواهد از گذشته ها حرف بزنه..

آینه می شکنه...هزار تیکه می شه..

اما تو هر تیکه اش عکسه منه...

عکسها با دهن کجی به من می گن...

چشم امید را ببر از آسمان...

روزها با هم دیگر فرقی ندارن....

بوی کهنگی می دن تمومشون..........

 

به یاده فرهاد...

 

 

شاید شروعی دوباره بود....اما...!!!

با سلام..

 

گاهی می بینی تو زندگیت راهت اشتباهه...

گاهی می دونی رفته باز نمی گرده...

گاهی می دونی فکر کردن بهش شاید فقط وقت تلف کردنه...

گاهی دیگه اینقدر خسته ای که دیگران هم خسته می کنی...

گاهی می بینی که چه راحت فراموش شدی...اما فراموش نمیشه...

گاهی کم میاری....واقعا کم میاری...

گاهی مثله دیوار می شی....سکوت...

دوست داری محکم و استوار باشی...

دوست داری غم هایت ماله خودت باشه...

دوست داری یکی بیاد....

نمی دونم منم دیگه شاید کم آوردم....

خسته از انتظار شدم...

تصمیم گرفتم رویه را با یکی دیگه شروع کنم....

خوب سره یه امتحانه میان ترم دیدمش...

دختره خوش بر و رویی بود...در جمع دوستان بودم..

نگاهی کرد...شاید منم بدم نیومد...شاید نگاهی که منم اذت بردم...

چند باری آمد و رفت...شاید اولین باری بود که دیده بودمش......

خوب ما هم کمی شیطنت کردیم...اما نشد که بیشتر با هم آشنا بشیم...

نمی دونم اما اون روز یادم رفت...دیگه ندیدمش.....

البته یه بار کناره دره ورودی به هم تعارف کردیم.................

خانم با ادبی در نگاه اول و یا شاید در برخورده اول بود.......

ترمه بعد شروع شد...منم 3 روز کلاس داشتم ناگهان دیدمش.......

خنده ای کرد...از آن شیرین خنده ها................................

باوقار....شاید باهوش....زیرک بود..........................

شاید خوراک یه دوستی زیبا.........................................

اما روزها از پی هم می گذشتن و ما نتوانستین با خانم صحبت کنیم..

دیداره ما به یه نگاه و خنده ای از طرف او پایان بود................

نمی دونم چی شد...نمی گذاشتم کسی بفهمد...........................

خوب یکی از دوستان فهمید....ازش برام پرسید....بابا فهمیدیم طفلکی خودش از ما خراب تره....

شاید یه شکست را تجربه کرده بود....فهمیدم که تا سفره عقد هم رفته بود....اما...............

دلم براش خیلی سوخت....نمی دونم عطش رابطه باهاش بیشتر شد..............

فهمیدم که چرا تلاش برای صحبت کردن تو دانشگاه بی نتیجه بود....

منم خوشحال بودم که نشد باهاش صحبت کنم...خوب دانشگاه یه محیط بسته است...

و شاید برای هر دو بد می شد...نمی دونم روزها می گذشت...

عطش هر دو بیشتر می شد...

نمی دونم اما اگر می فهمیدم که خودش دوست نداره اصلا بهش فکر نمی کردم....

فقط می دونم که خودشم آخره پایه است...

خوب شیطنت های جالبی کرد....منم گاهی واقعا شاخ در می آوردم....

طوری که دوستم گفت مثله این ندیدم....

خوب ما هم دست به دامن دوست دختره یکی از دوستان شدیم...

خودش می گفت اگر فلانی بخواهد یکی از دوستام را برای دوستی براش بیارم...

منم گفتم فرصت خوبیه...موضوع را بهش گفتم...دوستم هم بود...اول نفر را با یکی دیگه اشتباه گرفت...

طوری که گفت واقعا از این انتخاب تعجب کردم...بعد فهمید که اشتباه کرده...

اما من یه روز دوتاییشون را با هم دیدیم....اینقدر خوب از دیدین من استقبال کرد که گفتم بهش گفته...

حتی چند جایی دنبالم آمد که ببینه کجا می رم...

فردای آن روز دوست دختره دوستم زنگ زد...گفت که بگو دیگه کی را می خواهی...

منم گفتم...وقتی فهمید شاخ در آورد...و گفت که دوره اونو خط بکش....

نمی دونم....چی ازش می دونست که هر کاری کردم گفت دوره اونو خط بکش...

منم گفتم که شما خودت سنگ اندازی نکن.....اصلا فراموش کن من بهت گفتم.....

.....از من به شما.......اون گفت که دوره اونو خط بکش................................

......نمی دونم بعد از چند وقتی یکی را که می خواستم پیدا کنم....

اما حالا فعلا اینطوری شد...حتی دوستانه خودم که فهمیده بودن من را منع کردن................

اما نمی دونم این خانم.. چی داشت که روش برای یه دوستی زیبا بد حساب کرده بودم...

....اما من...عاشق نشدم...آدم تو زندگی شاید یه بار عاشق بشه...شاید ۲ بار عشق نباشه...

اما خیلی دوست دارم بهش برسم....

نمی دونم ....اما بعد از چند سال شاید تنها دختری بود....که بهش فکر کردم...

می دونم که از دوستی با اون می تونم به هر دومون کمک کنم..............

فعلا که همه چیز دست به دسته هم داده که من تنها بمونم..........................

حتی دوست دختره دوستم گفت که دوره اونو خط بکش هر کسی را خواستی میارم برای دوستی...

اما من گفتم.............نه................................................................................

نمی دونم.................اما شاید من فعلا باید تنها بمونم..............................

اما می دونم هنوز فرصت هست............................................................................

نمی دونم چرا اینا رو تو این پست نوشتم....اما می دونم که لازم بود........................

از این چندوقت براتون بنویسم..........................................................

اتفاقهای عجیب تری هم افتاد...........مسائل زیاد پیش آمد.......................................

شاید بعد براتون بنویسم.......................................................................

هر چیزه عجیبی بود اتفاق افتاد...............

...............فقط برای یه کسی که از سکوت دیوار لذت می برد.............

....به ما گفتند....مغرور....بی معرفت....نا مرد.....

فقط شاید کاری کردم که کسی نتوانه گذشته ها رو برام تکرار کنه...............

..........شاید کاری کردم که دوبار از یه جا تیر نخورم................

..نمی دونم بعضی رفتارها بد ناراحتم می کنه............................................................

طاقتم خیلی کم شده.......................................................................................

......البته......................... آخرش زیاد مهم نیست.......................................

...........................................................................................................

منم خسته شدم از نوشتن...باید یه خورده استراحت....فکر...بکنم...البته اگر بتونم..

...................................

 

 ...........................نمی...دونم.............................................................

 

 

با سلام..

 

گاهی حوصله ام سر می ره...

نمی دونم دلم می گیره...

نمی دونم از خودم خسته می شم...

نمی دونم اما فقط تو تو اون موقع توی یادمی...

به هر حال...می شینم گاهی فرهاد گوش می دم...

گاهی پینک فلوید...

گاهی حبیب...(البته آهنگ های قدیمیش)

گاهی که فقط تنهایی بدون تو دارم anathema(آناتما) گوش می دم..

نمی دونم چه صدایی دارن که از این رو به اون رو می شم....

 

گاهی.دوست دارم بشینم با صدای که ازت مونده زندگی کنم..

گاهی می شینم فکر می کنم که :

مشکل من بودن یا نبودنه توست..؟؟؟.

گاهی به این نتیجه می رسم که مشکل خودمم...

 

گاهی دلم بد می گیره...

...گاهی باید رو یکی خالی کنم....

گاهی حس می کنم خیلی خسته ام....

شاید خستگی رو باید روی یکی خالی کنم..

گاهی فکر می کنم با این همه دوست خیلی تنهام...

ولی شاید تو این همه دوست یکی ...دو سه تاشون برام مهم باشن...

شاید بقیه به نوعی برای سرگرمیه...

یه سرگرمی که خیلی ها را می بینی که سرگرمه همین دوستیهای پوچن...

گاهی به دیوار نگاه می کنم...

گاهی فکر می کنم چه زود عوض شدم...

گاهی حوصله شنیدنه (نه) را ندارم...شاید سکوت می کنم..

گاهی فقط دوست دارم در خواب تو را ببینم..

نمی دونم اما دوست دارم اسم عزیز ترین چیزدر زندگیم را تو بزارم...

گاهی فکر می کنم یاد تو تا آخره عمر از دلم نمی رود

گاهی فکر می کنم که من چرا اینقدر خاموشم...

................................................................................

گاهی فکر می کنم....چرا؟؟؟؟؟

گاهی فکر می کنم چرا خدا راحت تو را آورد و راحت برد..

گاهی دلم برای کسانی می سوزد که راحت و پوچ دل می دن...

گاهی دلم برای کسانی می سوزد که انتظاره یه ....

اما شاید سکوت....

گاهی دلم برای نگاهت تنگ می شود...

گاهی می بینم که  چند خاطره از تو موندن...

شاید با همان ها باید زندگی کرد...

............................................................................

و تو ای دخترک دل مبند...دل به من مبند...

و تو ای دخترک...انتظاره محبت نکن...

و تو ای....انتظاره سلام نکن...

و تو ای ....انتظاره عشق نکن....

و تو ای ....انتظاره.....................

گاهی دلم برای بعضی ها که دلبسته ...شاید...

می شن می سوزه...

نمی دونم اما دلم نمی یاد دل بشکنم....

شاید خبر ندارن من خودم یه شکست کاملم.....

نمی دون.............................................................

شاید انتظار باید از اهلش باشه.....

خیلی خیلی خسته ام...

اصلا حوصله ندارم...شاید به یه پوچی زیبا رسیدم...

به یه جایی که ....

..........................................................

نمی دونم هوس کردم برم به نا کجا...

شاید به نا کجایی که فقط تنهاییش....نبودنه توست....!!!!!......

...................................................................................................