..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

با سلام...

 

 

دیشب زنگ زد...

یکی از بچه هاست...

از دوستانه دانشگاهه...

اول سلام...

بعد گفت خودتی....بعد که فهمید خودمم....

دری وری گفت...بی معرفت چرا زنگ نمی زنی؟؟...

منم دلم براش تنگ شده بود...

آره.....کسایی که چند نفر هم شهری باشن...تو یه شهره غریب هوای هم را خوب دارن

ما که تو اصفهانیم...شب ها گاهی با بچه ها یه جایی قرار می زاریم

دوره هم می شینیم...گاهی شب ها کناره آب ....گاهی یکی از بچه ها می خونه...

صداش بد نیست...اما نمی دونم کی گفته صداش خیلی خوبه....یادمه یه شب تا ساعته 3 کناره آب بودیم...

و دوران غربت اصفهان را اینطوری سر می کنیم...البته ما شانس آوردیم تو اصفهانیم...

خوب شهر خوبیه... حداقلش اینه که حوصله امان سر نمی ره...

 

گاهی اونجا بد خراب می شم...نمی دونم کاری هم کردم که کسی زیاد به خودش اجازه دخالت نمی ده

از اصرار...کردن و دخالت... بی مورد....متنفرم

یادمه یه شب ناگهان با هم چند اتفاق بد افتاد...یه اتفاق برای یکی از دوستان...یه اتفاق برای محل کاره بابام

از اونو یکی از دوستام یه چیزی در مورده من به یکی از بچه های دانشگاه گفته بود...

دوستم زنگ زد گفت بچه ها جمع هستن بیایین اونجا...گفت فلانی هم اونجاست....

منم عصبانی بودم کلی دری وری گفتم به اون دوستم...ولی خدایی من کاریش نمی کردم...

اما بچه ها می گفتن ترسیده بود..منم بعد تو دلم خندیدم..

رفتیم تو خونه....چهار تا از بچه ها هم اونجا بودن...دو تا شون مهمون بودم..

یکی از بچه ها هی چوب لای چرخم می کرد...به اونم گفتم که زیاد حال و حوصله ندارم...چیزی نگو...

همین دوستم دید خرابم منو گرفت برد تو اتاق...گفت هر چی می خواهی به من بگو...

نمی دونم خیلی خراب بودم...

بعد کمی آرام تر شدم..

خوب.....به قوله این دوستم من آدمه ته نا امیدیم...

نمی دونم اما خیلی دارم نا امید به همه چیز نگاه می کنم...

مثلا گاهی با هم میریم بیرون..آقا می خواد خانم بازی کنه...من پایه اش نیستم...

به قوله خودش تو آخره پرتوی منفی هستی...

همیشه همین را می گه...

گاهی دوست داره مثلا برام خوبی کنه...هم خودش هم خانومش...

اما دوستم به هر دری زد بسته موند...

می دونی به قوله اون کسی که من می خوام تو آسمان و زمین پیدا نمیشه !

دیگه کلا اونم نا امید شده...اونم بعضی اوقات می گه تو مغروری....اما...

خودشم می گه نمی دونم تو این همه باید فقط با تو برم بیرون...

البته منم بعضی اوقات به شوخی بهش می گم که بهتر از من پیدا نمی کنی....وگرنه با من نمی گشتی...

می دونید اون بر عکس من با خیلی ها رفیقه... تو دانشگاه...اما من نمی تونم با هر کسی دوست بشم...

زیاد دوست ندارم با هر کسی باشم...نمی دونم شاید تجربه نشون داد که نباید با هر کسی بد...

شایدم بخاطره مسائله قبلی که برام پیش اومدن...کمی احتیاط می کنم...

اصلا ....شاید اینطوری راحت ترم!

آره...اون شب اعصابم خیلی خورد بود...

یادمه دره بالکون را باز کرد...م....هوا هم سرد بود...اینقدر داغ بودم که سرما را حس نمی کردم...

بعد کمکم آرام تر شدم...

 

گاهی می نشستیم تو بالکون فقط آسمان را نگاه می کردیم....

...گاهی اینقدر طولانی می شد که همه عالم خواب بودند...

گاهی هم کناره بچه ها یه قلیونی می کشیدیم..قلیونم حال و هوای خودش را داره..من که خیلی باهاش حال می کنم

....نمی دونم اما از دودش خیلی خوشم میاد...اینقدر هم باهاش خاطره دارم که...

گاهی دوره هم ورق بازی می کردیم...وای که تقلب تو بازی چه حالی می ده....چقدر می خندیدیم...

یادمه یه روز امتحانه میان ترم داشتم دو تا از بچه ها اومدن با ما درس بخونن...مثلا منم ریاضیم خوب بود...

گفتند بشینیم یه دست بازی کنیم...همون یه دست شد 4 ساعت بازی...وای چقدر خندیدیم....

یادمه من که ریاضیم خوب بوب امتحان را خیلی خراب کرد...

نمی دونم بودن با دوستان گاهی خیلی خوش می گذره...گاهی غم هایت یادت می ره...

گاهی میونه این همه خنده دوستی درد و دلی باهات می کنه...

گاهی هم دلمون می گرفت هر کسی یه جایی خلوت می کرد....

 

 

نمی دونم....اما من خودم حس کردم تغییر کردم...

یادمه تو دبیرستان آتیش پاره ای بودم...شاید فکر می کردم...مغرور و زرنگ...

اما با یه اتفاق کاملا عوض شدم...

یادمه...گاه گاهی اینقدر کرم می ریختم که مدیره مدرسه 30 دقیقه من و چند تا از بچه ها را دیر تر تعطیل می کرد

... تا به مدرسه دخترونه نخوریم....یادمه معلمه ادبیات و عربی که دو سال معلمه ما بود یه دفعه شد مدیر...

من و یکی از بچه ها را برد تو دفتر...گفت من از هیچ بچه ای به اندازه شما نمی ترسم...اگر کاری کردید ...

.....اخراج....مهربون بود...یادمه تو اون سال دو بار منو اخراج کرد......اما...

...............خوب دیگه دوران جاهلیت بود....................................

 

می دونی این ها هم یه روزی بودن....و الان خاطره شدن....چه راحت...چه زیبا و چه تلخ گذشتند...

 

 

 

 

نظرات 43 + ارسال نظر
نسی جوون جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:14 ب.ظ

به نام خدا
اولللللللللللللللللللل:دی
میام....:دی

نسی جوون جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ب.ظ

به نام خدا
سلام...خوبی تو.....؟
ای بابا خوشم میاد همه ماها اول شیطون بودیم بعدا آروم شدیم:دی
ای بابا راستی هااا آدم به خواد بره کلی صفا کنه بعدش یکی از بچه ها پایه نباشه یه جورایی می خوره تو ذوق آدم:دی
خاطره های قشنگین....
هر سال که می گذره یاده گذشته که می افتیم هم خندمون میگیره هم گریه....
چی بودیم و چی شدیم......

نسی جوون جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:23 ب.ظ

به من فرصتی دوباره بده می خواهم از عشق تو بمیرم...
بگذار دستای گرمت را با دست های سردم بگیرم...
می خواهم دوباره به آن چشمای زیبایت با چشمای خیسم نگاه کنم...
بگذار دوباره با احساس عاشقانه تو را در آغوش بگیرم...
و بر گونه مهربانت بوسه بزنم...
و بگویم دوستت دارم عزیزم...
به من فرصتی دوباره بده می خواهم دوباره تو رو ببینم...
بگذار قصه نیمه تمام عشقمان با شیرینی به پایان برسد...
مگر چه گناهی کردم که تو از من و عشق سرد و خسته شده ای...
مگر چه گناهی کردم که تو رفتی و مرا تنها گذاشتی...
گناه من چند قطره اشکی بود که برایت ریختم...
گناه من شب هایی بود که از دلتنگی و دوریت تا صبح بیدار بودم...
گناه من دلتنگی هایه لحظه به لحظه بود...
آری گناه من عاشق شدن بود...

نسی جوون جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:23 ب.ظ

به من فصتی دوباره بده و این گناه های مرا ببخش...
اگر این همه تو را دوست دارم و با این دوست داشتنم دلت را به درد آورده ام مرا ببخش...
به خدا دسته خودم نیست...
این دله من عاشق است...
این دله من است که دیوانه وار تو را دوست دارد...
و آرزو دارد که به تو برسد...
و تو را خوشبخت بکند...
من ضامن این دله دیووانه ام می شوم...
این دله دیووانه مرا نیز ببخش...
تنها به من و این دله گناهکارم فرصتی دوباره بده...
نگذار از زندگی در این دنیا پشیمان شوم...
بگذار اینک که زنده ام با بودن تو با خوشبختی زندگی کنم...

نسی جوون جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:24 ب.ظ

به من فرصتی دوباره بده و دوباره بیا و به من بگو که دوسم داری...
نگذار که در حسرت دیدار با تو بمانم...
و دیدن تو برایم یک خواب و رویا شود...
با ارده و اطمینان قلبم را به تو هدیه دادم....
اینک که تنها دار و ندارم را در این زندگی به تو هدیه دادم آنرا شکسته به من باز نگردان...
به من فرصتی دوباره بده می خواهم دوباره تو را ببینم...
به من فرصتی دوباره بده....

نسی جوون جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:26 ب.ظ

راستی دوست جوونی این و باهات کاملا موافقم آدم کاملا مغروری هستی....
تو این یک سال یه جورایی بهم ثابت شده که مغروری....
منم تو مدرسه یه بار اخراج موفق شدم.... ۳ روز مدرسه راه ندادن....
یادش بخیر بابام چقدر باهام دعوا کرد....:خنده
ای بابا عجب روزایی بودااااا....
یا حق!

ماهی خانوم جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:43 ب.ظ http://mahinameh.blogsky.com

امیدوارم توی اصفهان اونقدرا هم بهت سخت نگذره.منم سالهاست ساکن این شهر قشنگم.همین زاینده رودش کلی حال آدمو جا میاره! خوشحال می شم به منم سری بزنید.
ماهی

غریبه جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:15 ب.ظ http://myonlyseat.blogsky.com/

سلام

به نظرت ٬ همه مون تو زندگی دیوار داریم ؟!

شما رو نمیدونم ٬ اما من خیلی چیزها در زندگیم دارم که بتونم زیرشون له بشم (!) هر چند که به این شلی ها بند رو وا نمیدم و در حال حاضر دیوارم تا حدودی از له کردنم ناامید شده !...

یا حق

...............نمی دانم............................

هوناز شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:36 ق.ظ http://sadegiha.blogsky.com

ممنون که سر زدین
نه من به هر چی که خواستم رسیدم.

[ بدون نام ] شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:50 ق.ظ

دور از خونه بودن و یه جورایی مستقل بودن یه حس خوبی داری که تا از دستش ندی قدرش و نمیدونی ...
شبای امتحان تا صبح بیدار موندن و بعد درس نخوندن ورق بازی دری وری گفتن به استاد و یه جزوه نخونده و به جای خوندن تقلب نوشتن....
دوران دانشجویی توی یه شهر دیگه با دوستا پر خاطرس پر از تجربه....
آره همشون خاطره میشه دوستیا خوبیها بدیها عشق ...
ما میمونیم و یک مشت خاطره
موفق باشی
یا حق

میترا شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:51 ق.ظ http://eksir-eshgh.blogsky.com/

سلام
خوبی
عکس خیلی خوشگلیه
به من هم یه سر بزن

سارا شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:03 ب.ظ http://eshgh-e-noghreie.blogsky.com

سلام
منتظر حضور سبزت هستم.
شاد و موفق باشی
**************************************سارا*****

هستی شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:34 ب.ظ http://delshoodegan.blogsky.com

سلام
نمی دونم چرا کامنتم بدون اسم و آدرس امده :((
راستی یه پیشنهاد میشه یه باره از یه خاطره ی خیلی خوب بنویسی خیلی شاد؟؟؟
موفق باشی
یا حق

سیاوش شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:04 ب.ظ http://arezoo62.blogsky.com

سلام خاطرات قشنگی بود چند لحظه ای منو توی حس اون روزا بود واقعا توی دبیرستان هر چی شر باشی وقتی کمی بزرگتر بشی کلا اخلاقت عوض میشه....... فقط می تونیم بگیم یادش به خیر...

2khtarepayeezi شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:42 ب.ظ http://www.2khtarepayeezi.blogsky.com/

آدم با خاطره هاش زندگی می کنه،خوبه که خاطرات خوب رو زیاد مرور کرد از خاطرات بد هم پند گرفت

دختری از جنس بلور یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:04 ق.ظ

به نام خدا
سلام...
من و با خودت ببر ای تو تکیه گاه من...
خوبه مثل تنه تو با تو همسفر شدن...
من و با خودت ببر من به رفتن قانعم...
خواستنی هر چی که هست تو بخوای من قانعم...
...........................
آپ کردم....
یا حق!

حمید ابراهیمی یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:04 ق.ظ http://HAMIDEBRAHIMI.BLOGSKY.COM

به قول یکی از دوستانم:
تمامی مربای تمشکی را که برای شما می آوردم در راه همه را خودم خوردم

شیما یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:40 ق.ظ http://just-a-day.blogsky.com

سلام دوست خوبم!
اولا که منو ببخش...این چند روز درگیر بودم و نتونستم زیاد بیام....
دوما یه جورایی داغونم....همونطور که فهمیدی...واقعا حالم خرابه...و وقتی اینجوری میشم یک کم تنهایی و ننوشتن برام لازم میشه...الان بهترم...عادی تر...شایدم خوب خوب... بازم نمی دونم...مثل خودت!
حرفایی که نوشتی خیلی صادقانه بیان شده بود... بعضی از دوستی ها واقعا ارزشمندن...و با بعضی افراد اصلا نباید طرح دوستی ریخت...دوستی های خوب رو باید هر طور شده نگه داشت...و دوستی های بد رو به هر قیمتی هم که هست بهم زد!
تو مغرور نیستی فقط نمی خوای دوباره اشتباه کنی... نمی خوای سختی هایی که یه روز کشیدی دوباره واست تکرار بشه...این بد نیست!
تازه دنبال دختر بازی نرفتن خیلی هم خوبه....چرا همه جدیدا فکر می کنن هر کی دنبال این کارا نباشه یه مشکلی داره؟؟؟

شیما یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:44 ق.ظ http://just-a-day.blogsky.com

می دونی من از دختر و پسری که خودشونو الکی قاطی این بازیا نکنن خیلی خوشم میاد...نه فقط من... بیشتر اطرافیانم اینجورین...مخصوصا اگر پسر اهلش نباشه... شایدم چون ما همگی اندکی مغروریم و این خصوصیت رو هم اصلا بد نمیدونیم...
یه چیز دیگه هم بگم...از اینکه از اصفهان خوش میاد و خیلی هم بهت بد نمیگذره خوشحالم...میدونم گاهی وقتا بعضی از افرادش بلد نیستن رسم مهمان نوازی رو به جا بیارن اما خود اصفهان واقعا محشره...
این دفعه ۲ تا کامنته طولانی گذاشتم که یه جورایی جبران کرده باشمااا :دی
امید وارم روز به روز امیدوار تر به زندگی رو بیاری...

نیلوفر یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:46 ب.ظ

و...........شاید با یه اتفاق دوباره تغییر کنی...۱۸۰ درجه اونوقت می شی همون آدمی که اول بودی...
اما... این بستگی به این داره که....چقدر به خودت فرصت بدی
ای بابا از این حرفا چه سود... هیچ کس به اندازه ی خودت وضعیت تو رو درک نمی کنه... پس نسخه تجویز کردن بی فایده
است...
واسم دعا کن.

هوناز یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:17 ب.ظ http://sadegiha.blogsky.com

سلام .. آپم

دختری از جنس بلور یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:41 ب.ظ

به نام خدا
سلام دوست عزیز...خوبی؟
اول از همه ممنونم از کامنتت....
و بعدش اینکه آره خیلی داغونم... اصلا یه دفعه همه چیز از این رو به اون رو شده.... مثل آدمی شدم که میرسه به اوج از فرطه خوشحالی نمی دونم چی کار کنه ولی بعد از چند روز از اون بالا پرتش می کنن پایین و محکم می خوره زمین و همه می ایستن زمین خوردنش و نگاه می کنن... خیلی سعی می کنه بلند شه هاااا ولی واقعا این گاری توانش و نداره....
همه می گن این همونی بود که همه رو بلند می کرد؟ ولی هیچ کی نبود که فقط بپرسه دردت چیه....؟
یادم نمیاد تو زندگیم از کسی توقعی داشته باشم.... ولی خیلی دوست داشتم یکی باهام حرف میزد...
ولی من برعکس توئم... همیشه در برخورد اولمم خیلی عادیم... نمی تونم که خشک برخورد کنم... ولی جوری هم برخورد می کنم که کسی فکر بدی نکنه....
کله شق...؟ همه بهم می گن... می گن تو یا یه کاری و انجان میدی یا هم اگه بخوای انجام بدی دیگه وا ویلاست....
می دونی دوست عزیز من از رویه خودخواهی بچگانم باعث شدم قبلا خیلی بعضی چیزا رو از دست بدم....
این چند وقته اصلا نمی تونم آروم بگیرم... دل تو دلم نیست ببینم چی شده... دوست جوونی من همیشه هواسم هست که چیزی دست مردم ندم... به وقل معروف میشه دره دروازه رو بست ولی دهنه مردم و نه....(خودت بگیر دیگه چی می گم)
اون قرص هام به خاطر اینکه میگرن دارم می خورم... که البته اگه دکتر بفهمه که بازم قرص می خورم کلم و می کنه....
از وقتی جواب سفارت اومدم و نشد که برم راهم و انتخاب کردم......
اگه حتی اگه خسته ام شده باشم ولی باید زندگی کنم....
خیلی جوونم.... خیلی راه هست که باید برم....
خیلی آرزو ها دارم که باید بهشون برسم....
ولی همه اینا رو با داشتن یه نفر می خوام....
یا حق!

سارا یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:58 ب.ظ http://eshgh-e-noghreie.blogsky.com

سلام
ی چند وقتی می شه که جزء لینکای ما وبلاگت قرار گرفته اما...
مثل اینکه تو وبلاگ ما رو قابل نمی دونی که لینکش کنی.
تشکر از حضور سبزت.
با حضورت شاد مان کن.
شاد و موفق باشی
**************************************سارا*****

بی کلام یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:34 ب.ظ http://be-happy.blogsky.com

سلام
فقط نوشتم تا بدونی که خوندم ...
خسته تر از اونم که بخوام بیشتر بگم
.
.
.

فعلا با بای
شاد باشی

نسی جوون یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:04 ب.ظ

زندگی یک آرزوی دور نیست؛
زندگی یک جست و جوی کور نیست
زیستن در پیله پروانه چیست؟
زندگی کن ؛ زندگی افسانه نیست
گوش کن ! دریا صدایت میزند؛
هرچه ناپیدا صدایت میزند
جنگل خاموش میداند تو را؛
با صدایی سبز میخواند تو را
زیر باران آتشی در جان توست؛
قمری تنها پی دستان توست
پیله پروانه از دنیا جداست؛
زندگی یک مقصد بی انتهاست
هیچ جایی انتهای راه نیست؛
این تمامش ماجرای زندگیست...!!!

آیدا دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:12 ق.ظ http://ayda16.blogsky.com

دیدی ... روزهایی بودن و خاطره شدن ... به همین سادگی !
منم کلا آدم شادو شیطونی بودم البته نه به اندازه ی شما ... ااما حالا ... زمان میگذره و آدما تغییر میکنن ... سعی کن به خودت مسلط باشی و امیدوار ...به هر حال داری نفس میکشی و بدون امید این کار سخت میشه ...

آیدا دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:23 ق.ظ http://ayda16.blogsky.com

راستی اگه با تبادل لینک موافق بودی بهم بگو ...

افسانه دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:32 ب.ظ http://mosafere-tanha.blogsky.com

سلام
مرسی که سر زدی

مسافر جاده های دورم...حتی دیگر به جای رسیدن نمی اندیشم....میخواهم تا ابد مسافر بمانم و زائر غربت چشمهای نمناکت...... ای یار که نشان یار می طلبی یار کجاست همه یارند اما یار وفادار کجاست

لینکت کردم اگر تو هم خواستی منو با اسم *من مسافر هستم*لینک کن

سارا دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:06 ب.ظ http://eshgh-e-noghreie.blogsky.com

سلام
تشکر از حضور سبزتون............و لطفتون..............
شاد و موفق باشید
**************************************سارا*****

فریناز دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:37 ب.ظ http://acoldemotion.blogsky.com/

سلام. ممنون که میای پیشم:)
دوران جاهلیت!!!! خوش میگذره!
تغییر معمولن خوبه. سکونه که کسالت بارو مضره!

غریبه دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:27 ب.ظ

سلام سلام

قربونه این ندونستنت (!) حالا چرا توش اینقدر نقطه داشت؟ (-:

یا حق

یاسمین ( حرفهای یه دختر غمگین دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:58 ب.ظ http://rue.blogsky.com

می دونی خاطرات بد زیادن واسه همینه می مونی کدومشو بنویسی
آه...خدا
دلت شاد

پرستو سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:04 ق.ظ http://avayidarbaran.blogsky.com

سلام/ممنون دادا بخاطر حضورتون//نمیدونم برداشت خیلی قشنگی بود که به مخم نرسیده بود .دارم بهش فک میکنم .تلنگر قشنگی بود ..بازم ممنون و نوشته هاتونم زیبا وبیشتر در همین مورد بود .با همین زمینه فک کنم نوشتید..موفق باشید

مرجان سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:46 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

سلام دوست گلم

اتفاق بد توی زندگی زیاد میافته ... غصه خوردن کاری از پیش نمیبره و هنری هم نمیخواد ... مهم اینه که بدونیم چیکار کنیم که باهاشون کنار بیاییم
قدر دوستاتو بدون ... حتی همین جنگلوک بازی ها هم یه جورایی کمک میکنه که بیشتر و بیشتر به دوستامون نزدیکتر بشیم ... دوست چیزی نیست که عوض داشته باشه

قربونت
بابای

شیما سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:59 ب.ظ http://just-a-day.blogsky.com

می دونی دیواری...!
تازگی خیلی ها به این نتیجه رسیدن که آدم باید عاشق باشه و این باعث میشه بخوان و بتونن تجدید عشق کنن اما برای من و اینجور که فهمیدم برای تو عشق به سادگی و به هر قیمتی به دست نیومد که بشه یه بار دیگه به یکی دیگه نسبتش بدیم...بابتش لحظه هایی رو دادیم که شاید دیگه بدست نیان....اشک هایی ریختیم که چیزی هم قیمتش پیدا نمیشه...احساسی خرج کردیم که ... نمی دونم کارمون درست بوده یا نه...چون اصل عشق نباید اشتباه باشه...اما تجربیاتی که ازش گرفتیم... مسلما قرار نیست فراموش بشه... می دونم تو هم خیلی سر این موضوع سختی کشیدی... تجربه های تلخی داشتی و الان به خاطر همون تجربه ها محتاط تر شدی...تا اینجاش بد نیست ... اما نزار این احتیاط همه ی زندگیتو اونقدر تحت تاثیر بزاره که در ازاش یه تجزبه ی تلخ تر نصیبت بشه...نزار سختی ها و تلخی ها ادامه ی زندگیتو فقط به یه روزهای سراسر غم و نا امیدی و تنهایی بکشونه... اشتباه قبل رو نباید تکرار کنیم اما آینده ی زندگیمونو هم باید درست تر شکل بدیم...نیاز نیست غرورت رو کنار بزاری... غرور هم برای زندگی نیازه...اما اونم نباید مانعی برای درست زندگی کردنمون بشه... میشه از زندگی لذت برد در عین حال خاطره های گذشته رو هم در خاطر سپرد....دلتنگی همیشه هست اما بیااین بار به زندگی دل بسپاریم...واسه ی ما و خیلی های دیگه لازمه یه بار دیگه یه جور دیگه زندگی رو نگاه کنیم... شاید چشم ها را باید شست...آره جور دیگر باید دید!

مهدی-(دفتر عشق) چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:34 ق.ظ http://daftareshghe.blogsky.com

سلام. خوبی؟ وب لاگ زیبایی داری. مرسی از حضورت در دفتر عشق. من به روزم. خوشحال میشم باز هم ببینمت. شاد باشی

دوست پاییزی چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:52 ب.ظ http://mehr-64.blogsky.com

سلام
خیلی ممنونم که بهم سر زدی..درسته ادم اگه میخواد به چیزی برسه باید سختی بکشه..
خاطره ات رو خوندم خیلی جالب نوشتی..سعی کن تو هم نا امید نباشی و به زندگی با دید + نگاه کنی..
شاد باشی و موفق

بهار(دختر غریب بارون پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:35 ق.ظ http://www.baharebarooni.mihanblog.com

سلام سکوت دیوار...........
همیشه سکوت قشنگه اما تو دل.... نه تو صورت.....
برام عجیبه یعنی یه اتفاق ممکنه اینقده یه دیوار را عوض کنه؟
خاطرات جالبی بود.........همیشه خاطرات دوران دبیرستان شیریننند شاید از دانشگاه هم شیرین تر......اما راجع به امید؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفته بودی که ناامیدی آخه چرا باید نصف بیشتر این وبلاگ های ایرانی که مال جوون هاست بوی ناامیدی بده؟ امید..................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
................................
..................................................
.......................................................

خیلی وقت بود که آرزو می کردم << امید >> را معنا کنم..............

و دیشب پسر بچه ی شکلات فروش مرا به آرزویم رساند............ از او پرسیدم : ((امید)) را برایم معنا کن............ و گفت:.......... ((امید)) یعنی...............

...................... خریدن همه ی شکلات های من..................

...............................................
...........................................................
.................................................................
نمی دونم شاید سکوت و دیگر هیچ.........
بمونی خوب من
بهاربارونی

شاید هر کسی امید را یه جور بشناسه..

فردان جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:02 ق.ظ http://aber.blogsky.com

مرور خاطرات گاهی لذتبخشه....اما نه همه یشان....اصفهان نمی دانم چرا من از این شهر بدم میاد.

تبسم جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:20 ق.ظ http://mylimits.blogfa.com

روز ها میگذرند مهم این است که در ما چه به یاد گار می گذارند

فروز جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ب.ظ http://kashiekeder.blogsky.com

سلام
گذشتن و می گذره ....می شه خاطره می شه یه کج خنده کنج لب و یا....خوبه که می دونی کجا دلت گرفته...تغییر یا بهتر بنویسیم تجدید نظر ..

ستاره پنج‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:53 ب.ظ http://www.setayesh2000,blogsky.com

~~~~~~~~~~..$$**$$
~~~~~~~~~...$$$**$$
وبلاگت باحاله.. $$$~~~'$$
~~~~~~~~$$$"~~~~$$
~~~~~~~~$$$~~~~.$$
~عزیز من. ~~$$~~~~..$$
~~~~~~~~$$~~~~.$$$
به من هم یک~$$~~~$$$$
~~~~~~~~~$$$$$$$$
~~سری~~~~$$$$$$$
~~~~~~~.$$$$$$*
~میزنی~$$$$$$$"
~~~~.$$$$$$$....
~~~$$$$$$"`$
~~$$$$$*~~~$$
~$$$$$~~~~~$$.$..
$$$$$~~~~$$$$$$$$$$.
$$$$~~~.$$$$$$$$$$$$$
$$$~~~~$$$*~'$~~$*$$$$
$$$~~~'$$"~~~$$~~~$$$$
3$$~~~~$$~~~~$$~~~~$$$
~$$$~~~$$$~~~'$~~~~$$$
~'*$$~~~~$$$~~$$~~:$$
~~~$$$$~~~~~~~$$~$$"
~~~~~$$*$$$$$$$$$"
~~~~~~~~~~````~$$
منتظرحضورسبزت هستم.'$
~~~~~~~~..~~~~~~$$
~..گلم..~$$$$$$~~~~$$
~~~~~$$$$$$$$~~~$$
~~~~~$$$$$$$$~~~$$
~~~~~~$$$$$"~~.$$
~~~~~~~"*$$$$

همیشه بهار جمعه 12 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:24 ق.ظ http://dard-e-moshtarak.blogsky.com

تاوقتی دوچشم مهربان بامامیگرید
زندگی باتمام زجرکشیدنهایش زیباست

اری اری زندگی زیباست
زندگی اتشگهی دیرنده پابرجاست
گربیفروزی رقص شعله اش درهرکران پیداست
ورنه خاموش است وخاموشی گناه ماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد