..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

با سلام....

 

این چند روزه به هم ریختم...

آشفته ...آشفته...

شاید آخره خط نا امیدی...

دیگه هیچ امیدی ندارم...به داشتنه یک زندگی آرام...

یه جوری شدم.....شاید بی مفهوم دارم طی زندگی می کنم..

...خیلی خسته ام....

راحته ..... راحت...تنها شدم...!

و این تنهایی شاید هیچ وقت نتونه پر بشه...

شاید یه نوع تقاصه گناه...

چه گناهی....نمی د.و.ن.م

وای تو دلم چه خبره...

آشوبه....آشوبه

تا کی باید سرکنم تنهای بدون بودنت را...

تا کی باید ببینم رفتنت را...

تا کی سکوت می خواهد بین من و تو حاکم باشه...

 

می دونی فرصت ها دارن می رن...

می بینی روزها چه دارن می زن...چه راحت...

.....................نمی دونم............................

وای چیکار کنم...

هدف ندارم از زندگی...نمی دونم باید چیکار کنم...

خیلی سخته بخواهی تلاش کنی برای چیزی که علاقه نداری...

اما مجبور باشی...

 

من می خواستم اول تو بعد چیزهای دیگه...

 

 

امروز روزه عجیبی بود....از اولش دلتنگی اومد سراغم...

دیگه هیچ چیز آرومم نمی کنه...

سکوت....شاید عامله سو استفاده....دیگران شده...

باعث شد بعضی چه چیزها بگن....شاید تلخ بهت خندیدند...!!

سکوتی که جز دیدن و سکوت چیری برات نداشت....

لعنت به دله دیواریه که هنوزم فقط می بینه و سکوت می کنه 

زندگی چه بازی هایی با ما می کنه...چه راحت دستخوشه بازی زندگی میشیم...

گاهی اینقدر واره بازیش میشیم که گاهی هوش و حواس از سرمون می بره...

و تو این راه گاهی راهمون را گم می کنیم و به بیراهه های زندگی وارد میشیم...

و شاید من بیش زمانیه به بیراهه  زدم.....!!!

................................................................................

.....انتظاره بی هدف خستم کرده.........

................................................................................

دوست...

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
 و باتمام افق های باز نسبت داشت
 و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
 و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
 و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
 برای اینه تفسیر کرد
 و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد
 همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خک دست کشیدیم
و مثل یک لهجه یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم
که با چه قدر سبد
 برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد
 که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
 و رفت تا لب هیچ
 و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
 که ما میان پریشانی تلفظ درها
 رای خوردن یک سیب
چه قدر تنها ماندیم

سهراب سپهری

 

                                                         دیوار!

 


 

با سلام

نسرین خانم من را به یه بازی دعوت کرده....برای خودم هم جالب اومد...

نمی دونم اما شاید بازییه باشه که من را بهتر بشناسید

 

1-خودت را معرفی کن:

...زاده شده در آذر ماه ....۶۳ ....شاید یه پاییزبه دنیا آمده و همیشه مثله پاییز زندگی کرده !

من 23 ساله...دوست ندارم اسمم را بگم نه بخاطر اینکه ازش بدم بیاداینطوری شاید بهتره

البته بعضی دوست های قدیمی اسم من را بلدن..البته دونستنش زیاد مهم نیست

شایدهمین دیوار خوب باشه...از دروغ و آدم های دروغ گو بیزارم....خیلی...طوری که

اصلا با آدم ها دروغ گو رابطه خاصی ندارم...

بعضی از دوستان می گن که مغرورم...البته نظرشون زیاد مهم نیست چون رسیدم به این

که آدم ها آزادن طوری که دوست دارن در حدی که به کسی آزار نرسونن رفتار کنن...

البته به نظره خودم زیادم مغرور نیستم فقط نمی تونم با خیلی ها دوست شم....

از اصرار کردن و کسی که بهم اصرار کنه بدم میاد...

.... گاهی با خودم لجبازی می کنم...اما خیلی وقتها منطقی هم فکر می کنم..

.به خاطر دیدینه بی معرفتی دوستان روی روابط جدیدیم با دوستان خیلی حساس شدم...شاید

طوری شدم که آدم هایی که لیاقت دوستی ندارن را زود فراموش می کنم..

.خوب تو این دنیا شاید از دوستانه صمیمی خدا به من یکی داده...دوسته خوبیه....

البته شاید یه چیز را ندونه اونم همین وبلاگ نوشتنه..البته دوستانه وبلاگی شاید مجازی جزء

 دوستانه خوبه من هستن .دوست دارم دورم خلوت باشه دو تایی بودن را همیشه ترجیه می دم.

.خوب از الکی شاد بودن زیاد خوشم نمی یاد...چون دل اگر شاد نباشه همه عالم هم بخوان

 شادت کنن بی فایده است

...خوب زندگی را کمی سخت می گیرم...البته اینو خیلی ها بهم می گن....................

.چون ارزش این زندگی طوری بنیاد نشده که بخواهی راحت و مسخره سرش کنی...

احترام گذاشتن به بزرگتر را خیلی دوست دارم.... و خودم هم کاری می کنم که دوستان احترام

 را نگه دارن....

یه عیبه شاید بزرگ که دارم که گاهی خیلی زود در مورده آدم ها نظر می دم...

البته سعی دارم ترکش کنم...و گاهی که عصبانی هستم تصمیم نباید بگیرم...

یکی از اخلاقهای مهم من اینه که به روی بعضی مسائل حساسم و به همه یه بار فرصت می دم

 اشتباه کنن...و شاید برام سخت باشه که بخوام دوباره به طرفم اعتماد کنم...

می دونی آدم ها یه اشتباهشون اینه که به یه نفر دوبار فرصت می دن...البته اینم درمورده همه

صادق نیست و گاهی اشتباهات ناخواسته پیش می یاد

 گاهی دوست دارم تنها باشم.....شاید گاهی تنها بودن و فکر کردن حق هر کسی باشه... 

 

2-فصل و ماه و روزی که دوستش داری:

خوب من بهار را دوست دارم...نمی دونم اما از سبزی خوشم میاد..

از صدای آب هم خیلی خوشم میاد....چون تو بهار از دله سنگها بیرون میاد...

 ماه خرداد را دوست دارم...شاید چون تو بهاره...روز...نمی دونم..

 

3-رنگ مورده علاقه:

خوب نمی دونم اما رنگه مشکی و طوسی را نرجیه میدم...از قهوه ای هم خوشم میاد...

 

4-موسیقی مورده علاقه:

خوب از موسیقی...من خارجی بیشتر دوست دارم...فکر کنم ترانه هاشون با معانیشون خیلی

بهتر از ترانه های ایرانیه البته نه همشون...ترانه های پینک فلوید...و گاهی آناتما

از ایرانی ها از...فرهاد... شادمهر عقیلی...سیاوش قمیشی و جبیب و گاهی هم ابی...

ولی الان وقت برای گوش دادن به ترانه زیاد ندارم

 

5-بد ترین ضد حالی که خوردم:

نمی دونم اما اونایی که وبلاگه خاطراتم را خوندن شاید بدونن..

اما اینو می دونم که خیلی از ضدحالها را خوده آدم ها به خودشون می زنن...

 

6-بزرگترین قولی که دادم:

سعی می کنم ندم....اما کاری از دستم بر بیاد انجام می دم...

.اما قولهای بزرگ را خودم به خودم می دم...

خوب قولهای من گاهی بچه بازی بودن و زود فراموش می شدن...

البته اونایی که به خودم دادم...

یکی از قول هایی که به خودم دادم اینه که کاری کنم هیچ وقت به کسی اصرار نکنم...

اشتباهات را تکرار نکنم...

 

7-بهترین خاطره زندگیت:

خاطره زیبا زیاد دارم....اما شاید بهترینش ...

.شاید گاهی اینقدر خوش می گذره که دوست نداری تموم شه...

دوران دبیرستان برای من همش خاطراته خوشه....

 

8-بدترن خاطره زندگیت:

خاطرات بد زیاد ندارم...من چیزهایی که دیدیم بیشتر عکس العمله کارای خودم بوده

اما یکیشون دیدینه مادر بزرگم که داشت درد می کشید...بعد از عمل..

 

9-شخصی که بخواهی ملاقاتش کنی:

...اما خیلی دوست داشتم یه روز سهراب سپهری یا فرهاد را ملاقات کنم...

نمی دونم اما این دو نفر احساسه زیبایی را تو زندگیشون دنبال کردن...

اینو میشه تو اشعاره سهراب و تراه های فرهاد دیدید...

خوب خیلی از دوستان هستن که دوست دارم ببینمشون...یکی از دوستانه دبیرستان...

 

10-برای کی دعا می کنی:

خوب اول شاید برای مریض ها...بعد گرسنگان...بعد گرفتاران...دوستان...خودم...

 

11:به کی نفرین می کنی:

تا حالا نکردم...نمی دونم

 

12-وضعیت در 10 ساله آینده:

شاید در مورد آینده صحبت کردن سخت باشه...اما سعی می کنم خوب پیش برم

 

13-حرف دل:

...

..............................................................................................

خوب من....از..... شیما خانم.....هستی خانم....سیاوش....فردان...سمیه خانم....دعوت

 می کنم تو این بازی شرکت کنن...البته اگر خودشون مایل باشن...

 ..............................................................................................................................

 

                                                   دیوار!