..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

با سلام ۸۶ 

 

........................................................................

سال 86 هم تولدش را با اومدن بهار جشن گرفت..

خوشبحالش...درختان...کوهها..آسمان..

همه و همه براش جشن گرفتند...

اما شاید ندونه این اولین و آخرین تولدشه...

........................................................................

 

می خوام بنویسم اما از ...

شاید همیشه گفتنی ها کم نباشه...

اما همه چیز را که نمی شه گفت ..

شاید باید بزاری تو دلت خاک بخوره...

شایدم باید بزاری برای کسی بگی که لیاقت شنیدنه غصه هات را داشته باشه.....

 

.......نمی...دونم...................................... 

یه نمی دونم که می گه بابا نمی دونم ..................

یه نمی دونم که می گه نمی فهمه چطور....از کجا.....باید شروع کرد.....

واقعا نمی فهمه که اوله راه چطور باید شروع کنه.......................

نمی دونم................شاید اول هدف......

اما مشکل ایجاست که هدف کو.............................

شاید هدف نداشته باشی....شاید انگیزه می خواهی.............

حالا کو انگیزه.......

بابا اینا همش شد بهونه.....البته شاید.............

یه بهونه برای زندگییه که فقط آدم ها رو خسته می کنه.............

شاید عمریه خودم را با این بهانه ها سر گرم می کنم................

 

 

دانشگاهم داره شروع می شه... زیاد حال و حوصله ندارم..

شاید برم اونجا....می خوام یه تغییر را تجربه کنم..............

نمی دونم....جواب می ده...یا ..نه

اما هر چی که هست شاید تنها بشم...

می دونید می خوام دوره خیلی ها را خط بکشم........

شاید بودن باهاشون سودی نداشته.....اما شاید ضرر داشته.........

دیگه حال و حوصله شلوغی را ندارم....................

دوست دارم 2 تایی بشم.....فقط دو تایی.............

می دونید فکر کنم به این نتیجه رسیدم که :

خیلی ها لیاقت حتی یه دوستی ساده را ندارن...

 شاید فراموش کردن کجا بودن...یا الان کجاین.................

نمی دونم چرا بعضی رفتار ها بد ناراحتم می کنه......................

طوری که................نمی...دونم............................................

 

نمی دونم خوندن این متن چه حالتی بهتون دست می ده.....

شاید دیوار دیگه داره از خستگی چرت می گه......

 

 

 

.....................نمی... دونم............................................................

 

 

با سلام..

 

امسال هم شاید تموم شد..

سالی که شاید مثله همه سالها....همراه غم و شادی..

همراه..و دنباله...یار بودن...

شاید دنبالش رفتن...شاید سره کار بودن..

شاید نتیجه ندیدین از صبر و انتظار........

 

سالی که شاید دنبالش انتظار باشه...

سالی که چند گاهی سره کار بودیم...

سالی که چند گاهی سره کار بردیم..

سالی که رمز دود در ما اثری نکرد..

سالی که یاد گرفتیم دوست بودن و داشتن یعنی چه/..

سالی که خیلی ها نوشتن..شاید خسته شدن از نوشتن..و رفتن..

سالی که دیدیم از دوستان بی معرفتی..

سالی که یاد گرفتیم...خودمون را گول نزنیم..

سالی که شاید یک سال بزرگتر...

سالی که شاید از هدف دورتر..

سالی که شاید دقایق زیبا تمام شده...

سالی که فهمییم...زیبایی بی کمال بی ارزش ترین چیزه..

سالی که شاید نشد از یاد برود گذشته ها...

سالی که عاشق نشدیم...اما عاشق ماندیم

سالی که گاه گاهی دیوانه وار در خود گریستیم..

سالی که دیدیم...هزاران دل دیدییم...پاک و مجنون..

سالی که دارد نزدیک یه چهارشنبه آخر می شود..

سالی که تلاش...دیدین هم نتیجه نداد....

سالی که خیلی از دوستان را ندیده حس کردیم

...........شاید هم دردی کردیم...

............شاید راهنمایی کردند....

سالی که دیوار همدم نا گفته ها شد....

سالی که کسی نتونست قلب خراب ما را به آتیش بکشه...

وای که اگر هدف معلوم...جاده هموار...بود...لذتش را می خواستم چگونه درک کنم..

سالی که خیلی چیزها دیدیم...شنیدیم...

شاید همش خاطره شد...

چه نوشته شده...چه در دل مانده...

 

انتظار هم خسته کننده است..

منم خیلی خسته ام..

 

 ..........................................................................................................

بهار هم آمد..با این همه زیبایی...درختان هم بعد از چند گاهی بی هدفی..

هدف سبز شدن را انتخاب کردند..

..........................................................................................................

 

اینم یه شعر از فرهاد...البته خواننده..

آدم رو تو یه حسه عجیبی می بره..

 

بوی عیدی بوی توت

بوی کاغذ رنگی

بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو

بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ

با اینا زمستان را سر می کنم

با اینا خستگیم را در می کنم

 

شادیه شکستن قلک پول

وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد

بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب

با اینا زمستان را سر می کنم

با اینا خستگیم را در می کنم

 

فکر قاشق زدنه یه دختره چادر سیاه

شوق یه خیزه بلند از روی بوته های نور

برق گفش جفت شده تو گنجه ها...

با اینا زمستان را سر می کنم

با اینا خستگیم را در می کنم

 

عشق یه ستاره ساختن با دولک

ترس نا تمام گذاشتنه جریمه های عید مدرسه

بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

با اینا زمستان را سر می کنم

با اینا خستگیم را در می کنم

 

بوی باغچه بوی حوض

عطر خوبه نذری

شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن

توی جوی لاجوردی هوسه یه آب تنی

با اینا زمستان را سر می کنم

با اینا خستگیم را در می کنم

...........................................................................................................

یاد بگیریم: امسال قدر خودمون را بیشتر بدانیم

اگر خاطرمان تنها شد دل به هر بی سر و پایی ندهیم..

از چیزهای بی ارزش ناراحت نشیم

تصمیمی نگیریم که بعدش شکسته..

ارزش گذاشتن به اندازه جنبه طرفمون باشه..

حرمت خودمون را ارزان نفروشیم..

تا کسی از دوستان امتحانش را در صداقت پس نداده قضاوت نکنیم..

خودمون هم راحت گول نزنیم(اینو 2 بار گفتم: چون زیاد دیدیم اونایی که خیاله خام دارن)

..............................................................................................................

و در آخر...شاید به امیده رسیدن همه به آرزوهای زیبا.....

سلامتی همه........از جمله اوناییه که مریض هستن.........

.........عید همه هم مبارک...........................................................................

و تو ای آرزوی دست نیافتی...شاید باید پذیرفت که خاطره شدی...

 

و آخرش....من هنوزم..............نمی...دونم................................................

 

 

سلام...

 

چند گاهی نبودم..

شاید بی خیال...

 

من ...یه جور احساسی دارم...

شاید به درک...سکوتی رسیدم ...که قبل از هر فریادی لازم است..

سکوتی که شاید محکوم به شکست است..

 

خوب...تو هم که با من نبودی...آنکه می پنداشتم باید هوا باشد..

و شاید گمان می کردم...فقط یه گمانه سرگرم کننده..

شاید من و تو...حق داشتیم...که به اندازه ما هم که شده...با هم باشیم..

 

ای دل..کی می دونه...تو این دلها...تو این نگاها..تو این چهره ها..

چی می گذره..کی می دونه....پشت یه غرور..شاید یه نگاه ساده...

یه دله...که مثله یه دیوار....فریادش را فقط خودش درک می کنه/...

 

شاید گاهی باید پذیرفت...که رفته...

پشت یه ماشین خوندم..به این مضمون

ای عاشق دیوانه...نشستی عاشق...موندی گرفتار...

اما عشقت رفت...حتی شاید بهت فکر هم نکرد...

شاید اومد که خاطره بشه...

 

شاید باید تلاش کرد دوباره زندگی کرد..

 

.......نمی دون...م...........................................................

با سلام..

 

گفتم دیگه ننویسم...اما دلم طاقتش کم بود..

دلم...شاید دلش را دوباره به دریا زد...تا دوباره بتونه شنا کنه..

....شنا کنه...خسته بشه....استراحت کنه...بگه از خستگیهاش...

بگه از دوستاش چی دیده...

بگه ...چه راحت رفت...

بگه....بگه...انتظار خسته اش کرده..

بگه ...دنباله یه دوسته واقعیه...اما پیداش نکرده..

بگه ...شاید دوباره باید شروع کنه....اما از کجا...

بگه ...که چرا دیوار را دوست داره...

بگه...که واقعا خورده به دیواری که صداش فقط سکوته..

بگه...از دیدنه چیزهایی که کاش نمی دیدی...

بگه...از شنیدن...

از تنهایی...

آره....چه راحت فراموش کرد...

به راحتی یه نگاه ساده...شاید پر محبت تر از ...

ما چه راحت نشستیم...معلوم نیست طرفمون کجاست...

معلوم نیست چه راحت...رفت...چه بی خیال...

پس بشین...شاید بخواب...شاید خودش خبرت کنه!!!...

 

خوابی...قاصدکت را باد برد...

 

.............................................نمی دون...م.............................................................................

با سلام

 

بنویس...بنویس..شاید دستت از نوشتن خسته بشه...

شاید بتونی دلت را با چند کلمه نوشتن خالی کنی...

شایدم فقط می نویسی تا دیگران شاید درکت کنن...

شایدم نوشتن آرومت می کنه..

ولی شاید نوشتن خوب باشه...اما شاید کمی باهاش فکر هم کنی خوبه...

فکر کنی چی شد...که حالا باید بشینی...

از درد و دلهایت بنویسی...

منتظر باشی تا بخونن...شاید برات نظر بزارن...

شاید همدردی کنن...شایدم هم دردرت را پیدا کنی..

اما نگاه کن...ببین چه راحت داری حرفات را می نویسی...

شاید از ته دل...اما خواننده ات درک می کنه؟....

می دونه توی یه دل ...آره دل تو...شاید یه دله دیگه....چه خبره....فکر نکنم...

اما درک سختی های دیگران سخت تر از اونه که بشه با خوندن فهمیدش...

نمی دون...م...

 

..............................................................................................................................

 

 ومن فعلا خیلی...خیلی خسته ام...خسته از دیدینه چیزهایی که ارزش دیدین نداشت

خسته از وقتهایی که گذشت...

می خوام فعلا استراحت کنم...!

........................................................................................

 

خاطره اسم فامیل!

سلام

نمی دونم چی بنویسم...یه خاطره که چند وقت پیش برام اتفاق افتاد...

 

من یه استادی دارم استاده اقتصاده...یه خانمی که خیلی خشک.......منم این درس را در ترمه قبل افتاده بودم..

تازه اش یه درس پیش نیازه را باهاش برداشته بودم........جلسه آخر بود..منم گفتم جهنم برم اصفهان دانشگاه

شاید جلسه آخر ما را ببینه تو تصیح کردنه ورقه ام یه تخفیفی بده.......گفتم شایدم نکته هایی برای امتحان بده

باخره رفتیم...شب با 2 تا از بچه ها رفتیم.....یادمه هوا خیلی سرد بود منم خونه خودمون نرفتم حدودا ساعت

5 بود رسیدیم اصفهان...رفتیم خونه دوستم خوابیدیم تا که صبح شد ساعت 8 کلاس داشتم...رفتیم سره کلاس

کلاس با خوبی و خوشی تموم شد... با یکی از بچه ها تو اصفهان بودیم.........همه رفته بودن از بچه های تهران

فقط ما 2تا مونده بودیم.منم خیلی خسته بودم..رفتیم خونه ما یکمی من خوابیدم ساعت حدودا 4بود..نمی دونم

شاید غم غربت 2 تاییمون را گرفته بود من گفتم بیا شب بریم ...بالاخره ساعت 5 بود که را ه افتادیم..ساعت 5

.......یه ماشین برای تهران بود و 2 تا جا داشت ما هم رفتیم سواره ماشین شدیم.....ما رفتیم تقریبا ردیف عقب

یعنی آخر نشتیم.....بخاریه ماشینه روشن بود و اون آخر گرم............... یه 5 تا 6 تا خانم دانشجو در ماشین بود

البته این همیشه عادی بود...یه پسره جلو بود 2 تا خانم هم پشت سره اون بود..........اونم هی کرم می ریخت

اون 2 تا دختر اومدن ردیف عقب و نشتند 2 تا صندلی هم کنارشون خالی بود...یه پسره رفت نشست کنارشون

شوفره ماشین سریع اومد اون پسره را از اونجا بلند کرد و .......من و دوستم به همه اونا از اون آخر می خندیدیم

ماشین راه افتاد... دوستم گفت بیا ما هم بریم جلو.....به شوفر گفتیم خیلی هوا ایجا گرمه اونم گفت برید اونجا

اول من رفتم ..دیدیم یکی از دختر ها کیفش را گذاشته بود اونجا ...........بهش گفتم خانم لطف کن کیفت رابردار

یه چپی به من زد و کیفش را برداشت............... منم بی توجه به اون نشستم اونجا..دوستم هم اومد کناره من

من تو اتوبوس کناره پنجره می شینم...................دوستم گفت یه حرکت هایی برم شاید تیرمون به هدف خورد

اون پسره هم که جلو بود هی می یومد عقب و آمار می گرفت بد جوری قاطی کرده بود.......دوستم یه چند تایی

لفظ اومد اما کار آمد نبود...اونا توجهی نداشتن...منم بی خیال به صندلی لم داده بودم.ماشینه یه فیلم گذاشت

اما سی دی اینقدر خش داشت که فیلم را قطع کردنه.......اون 2 تا دختر هم به شوفره گفت که آهنگ بزارید اما

اون گفت که ممنوعه...به دلیجان رسیدیم...راننده رفته بود ساعت بزنه......من پیاده شدم یرم دستشویی...یکی

از دختر ها به من گفت آقا به راننده بگو آنگ بزاره .................منم گفتم می گم اما اگر نگذاشت شما ببخشیش

منم گفتم ..چقدر هم گوش کرد..من کیف دانشگا باهام بو..د..یه دفتر با یه کتاب توش بئد..دختره کیفه من را دید

ناگهان بهم گفت ببخشید آقا می شه 2 تا ورقه و یه 2 تا خودکار بهمون بدید........منم بهشون دادم......من گفتم

می خواهید نقطه بازی کنید...اونا گفتن نه می خواهیم اسم فامیل بازی کنیم.....یه خورده با هم بازی کردند ...

ما هم با تعجب نگاه می کردیم... ناگهان یکی از دخترها به من گفت بیایید با هم مسابقه بدیم.......ما هم از خدا

خواسته قبول کردبم...یکی اونا بگو ..................................یکی ما...اون پسره هم از جلو می یومد آمار می گرفت

بلاخره تا قم بازی کردیم...قم کناره یکی از سوهانی ها ایستادیم...پیاده شدیم..من رفتم دستشویی اونا هم رفتند

دستشویی...دوستم داشت با یکی از اونا صحبت می کرد....... و با هم می خندیدند...من اومدم بیرون دیدیم 3 تای

با دوستم ایستادن..گفتم پوله دستشوییتون را حساب کنم.یکی از اونا که من بهش بعد شماره دادم با پر رویی گفت

آره ...100 توما ن ما حساب کردبم...از هم جدا شدیم............یکی از دختر ها رفت چایی برای خودش گرفت...من را

دید گفت می خواهی برات چایی بگیرم...منم گفتم لطف می کنید.....حالا ما با اینا بودیم ....همه داشتن نگاهمون

می کردن در همین حال با هم نشتیم روی صندلیها وچای خوردیم ناگهان همون پسره اومد جلو و سلام وعلیک کرد

اون دخترها هم داشتن نگاه می کردند...ناگهان از احوال خوش گفت مثلا اومد کم نیاره........گفت من بابام خلبانه..

و از خوش که درسش تمون شده بود حرف می زد.............. من یه نگاهی به دختره کردم و بعد دوتایی قرمز شده

بودیم از جوری که خنده امان نگیره...بالاخره سواره ماشین شدیم.....من به یکی از دختر ها گفتم دیدی چی گفت

اون گفت که بابا داشتم از خنده می ترکیدم......بالاخره ماشین راه افتاد .......ووووو.......اون دختر ها یه چیپس و یه

پفک گرفته بودن...ما هم یه کرانچی........................... با هم اونا را خوردیم.....آقا اونا تعرف کردند ما هم همینطور

بعد این دوست ما به یکی از این خانمه گفت که می خواهم با پول جات را بخرم...........دختره هم منتظره این حالت

بود سریع گفت پنجاه هزار تومان...........بلاخره من خودم با پنج هزارتومان راضیش کردم که جاشو بده به دوستم و

بیاد پیش من بشینه .البته پول را به من پس داد......می دونید من از اون خانم فقط از تعریف کردنه وقایعش خوشم

می یومد...خیلی شیرین تعریف می کرد............خوب پوله ما هم به ما برگردونی....من اسمشو ازش پرسیدم گفت

یه فضای عجیبی بین ما افتاده بود.. راستش واقعا دختره با وقاری بود منم روم نمی شد بگم بیا با هم دوست بشیم

بلاخره کلی صحبت..دلم را به دریا زدم و گفتم که ببین ما تو اصفهان تنهاییم و شما هم همینطور.بیا گاهی همدیگر

را ببینیم...بلاخره شماره ام را بهش دادم...اونم یه میس کال برام انداخت...منم واقعا خوشحال بودم..اما بهش گفتم

ببینم دوست دارم اولین تماش از شما باشه ....... گفتم ببین دوست دارم بری فکر کنی به یه دوستی 2 طرفه ..نه از

سره دلسوزی بیایی با من دوست بشی...اونم قبول کرد..........بعد نگاه به اون دوستم انداخت که داشت با اون یکی

صحبت می کرد ناگهان به من گفت بابا بازی اونا خیلی گرم تر از ماست............... نمی دونم یه حس عجیبی داشتم

شاید خوشحال بودم...شاید دلهره داشتم...بلاخره رسیدیم به آرژانتین...با هم خدا حافظی کردیم به من گفت من پایین

میان دنبالم نیا با من صحبت نکن شاید ضایع بشه..منم گفتم چشم...اما پایین هم خودش دوباره اومد خداحافظی کرد

منم ... بعد به دوستم گفتم تو چیکار کردی .........................................اونم گفت که من نتونستم بهش شماره بدم

اما من هم شماره دادم هم گرفته بودم...گذشت حدودا یه روز..........دو روز...خبری نشد...دوستم زنگ زد گفت شیری

یتا روبا ........منم گفتم بابا خانم تماسی نگرفت..گفت تو زنگ بزن...منم گفتم که قرار گذاشتیم اولین تماس اون بگیره

منم زنگ نزدم..............شماره را دادم به دوستم اون زنگ بزنه...اونم زنگ زد...دل تو دلم نبود...می دونید من گفتم بعد

از چند گاهی یه خانم خوب به توره پاره من افتاد.خوب بعد از تماس معلوم شد یکیشون نامزد داشته و اون یکی هم

خواستگار...

بازم من موندم و ....

 

می دونید بعد از شنیدن فقط یه یک ساعتی اعصابم خورد بود...بعد فراموش کردم...

...................نمی دون...م...........یه خاطره شد........................................................................

منم بهش اس ام اس دادم: که خاطره زیبایی بود اما کوتاه موند...

.........................................................................................................................................

 

 

........................................................................................................................................................

 

من آخرش..:

 

قایقی خواهم ساخت

خواهم انداخت به آب

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچ کس نیست که در بیشه عشق

قهرمانان را بیدار کند

...

 

با سلام

 

از خوندنه این شعر خیلی خوشم اومد...

راستش همیشه برام سوال بود که هزاران زندگی که می بینیم

همون رسیدنه عاشق و معشوق است...

 

...................................................................................................................

آیا این عشق است...

 

من می خواهم دوستت بدارم و با تو درست رفتار کنم

من می خواهم دوستت بدارم هر روز و هر شب

ما با هم خواهیم بود با سقفی بالای سرمان

ما با هم پناهگاهی خواهیم داشت از بستر تنهایی من

ما با هم همخانه م ی شویم . جاه روزی ما را می رساند

 

آیا این عشق است آیا این عشق است آیا این عشق است

آیا این عشق است که من احساسش می کنم

من می خواهم بدانم...می خواهم بدانم..می خواهم بدانم...همین حالا

من باید بدانم ... باید بدانم..باید بدانم..همین حالا

 

من می خواهم و می توانم

پس همه کارت هایم را برایت رو می کنم

من می خواهم دوستت داشته باشم و با تو درست رفتار کنم

من می خواهم دوستت داشته باشم هر روز و هر شب

ما با هم خواهیم بود...با سقفی بالای سرمان

ما با هم پناهگاهی خواهیم داشت از بستر تنهایی من

ما با هم همخانه می شویم ...جاه روزی ما را می زساند

 

آیا این عشق است...آیا این عشق است...آیا این عشق است؟؟

آیا این عشق است من احساسش می کنم

آه بله من می دانم بله من می دانم...همین حالا

 

من می خواهم و می توانم

پس همه کارهایت را برایم رو کن

ببین من می خواهم دوستت داشته باشم و دوستت داشته باشم...و با تو

درست رفتار کنم..من می خواهم دوستت داشته باشم ..هر روز و هر شب..

ما با هم خواهیم بود...با سقفی بالای سرمان

ما با هم پناهگاهی خواهم ساخت از بستر تنهایی من

ما با هم همخانه می شویم ...جاه روزی ما را می زساند

 

باب مارلی

.......................................................................................................................................

...........................................................................................................................................

...............................................................................................................................................

شاید تو پست بعدی یه خاطره که چند وقت پیش برام اتفاق افتاد براتون بنویسم.................................

داستانه همون

اسم فامیل...!!!

........................................................................................................................

سلام

 

سره کار...

می دونی یه روز از این روزها ...

شایدم یه روز از اون روزهایی که گذشتن ...

من خودم را سره کار گذاشتم...

شایدم هنوز سره همون کاری هستم که خودم خواستم..

خودم بودیم...دیدم..شاید یه حس عجیب در خودم دیدیم..

سره کار رفتم...

من همونم یه دلخوش خسته...

که با دلخوش بودن با بودنت سره کاره..

من همونم که آمدم...می آیم...شاید وقت صرف می کنم

فقط برای دیدینت...اما ندیدیم..

نمی دونم دوست دارم سره کار بودنت را...

شاید نوعی سرگرمیه .... که راحت خودت را گول می زنی...

و تو ای دل سر گرم باش ...

تا می تونی..................................................

سرگرمه دلی باش که شاید روزی از غصه ندیدن خسته بشه...

سرگرمه سکوتی باش که شاید قبل از هر فریادی لازم است...

خسته از راه رفتن در جاده ای باش که برای دیدینش رفتی...

 مسافر آن جاده سکوت و تنهایی تو بودی...دلخسته....

خسته از نگاه کردن به دیواری باش که خودت ساختیش...

نگاه کن به آجر آجره دیواری که خودت با سکوتت روی هم چیدیش...

خسته از صدایی باش که دیوار نگذاشت کسی آهنگه صداشو بشنوه...

شاید هنوزم سره کاره ساختن همون دیواری.............................................

 

 

سلام

 

می گن و دیدین و شنیدن مسئله این است...چرا...

چرا باید ببینیم چیزهایی را ناراحتمون می کنه...

البته از بعضی چیزها نمیشه فرار کرد...و به قوله معروف باید دیدشون..

اما چرا ببینیم چیزی را که خودمون باعث پدید اومدنش هستیم

چرا...

یه روز از همین روزها.....یه چهارشنبه ... شاید یه چهارشنبه آخر

من دیدیم چیزی رو که خودم باعث شدم ببینم...و بعد شدم یه آدمه دیگه...

....................................................................................................................

امروز داشتم نیم نگاهی به باغچه خونه می کردم ...دیدیم گلهای باغچه نیستن..

دیدیم اون شاخه ها از فرط سرما سبزیشون را به سیاهی دادن....

چه راحت زیبایی را فراموش کردن..

من از هر کی می پرسم چه فصلی را دوست داری می گن پاییز

منم شاید بگم پاییز...اما من عاشق بهارم...عاشق دیدینه سبزی و نو شدن...

عاشق اینکه بشینم فقط صدای آبی را گوش بدم که هزاران سنگ را مغلوب کرده

تا بتونه خودشو دوباره به خورشید نشون بده..

وای...که چقدر صدای راه رفتن آب زیباست....

گوش کن به صداش...داره باهات حرف می زنه....

شاید داره می گه بابا آرام باش و سخت مثله یه دیوار...

بازم خوردیم به دیوار...شاید خودمون می خواهیم بخوریم به دیوار...

شاید همون دیوار بتونه روزی سدی بشه که همون آب پشتش جمع بشه...

 شاید روزی دریا شد...

دریا شد و من تو اومدیم نشستیم نگاهش کردیم و دنباله پایانش گشتیم..

شاید لذت بردیم از 2 نگاه بودن...شایدم خسته شدیم از نگاه کردن...

فقط خسته...خسته از نگاههایی که دنباله پایان می گشت...اما پیداش نمی کرد...

..........................................................................................................................

 

سلام...

 

اسم فامیل...!!!

 

از یه بازی ساده ...شاید برای گذراندن زمان...

از یه خودکاری که دو سرش 2 رنگ بود..

از یه حرکت که در اتوبانه بی نهایت می رفت..

شاید چون مقصد که دور بود..

اما دوری راه...خستگی...همش...یه صحبت کوتاه..

بعدش یه دوستی زیبا...اما کوتاه

بعدش کلی خنده...شاید فقط وقت گذشت..

شاید حوصله اش پر شد...

همش زیبا بود..

اما آخرش همش خاطره شد...

..............................................................................

............................................................................................................................................

...................................................////////////////////////////...........................................