با سلام..

 

گفتم دیگه ننویسم...اما دلم طاقتش کم بود..

دلم...شاید دلش را دوباره به دریا زد...تا دوباره بتونه شنا کنه..

....شنا کنه...خسته بشه....استراحت کنه...بگه از خستگیهاش...

بگه از دوستاش چی دیده...

بگه ...چه راحت رفت...

بگه....بگه...انتظار خسته اش کرده..

بگه ...دنباله یه دوسته واقعیه...اما پیداش نکرده..

بگه ...شاید دوباره باید شروع کنه....اما از کجا...

بگه ...که چرا دیوار را دوست داره...

بگه...که واقعا خورده به دیواری که صداش فقط سکوته..

بگه...از دیدنه چیزهایی که کاش نمی دیدی...

بگه...از شنیدن...

از تنهایی...

آره....چه راحت فراموش کرد...

به راحتی یه نگاه ساده...شاید پر محبت تر از ...

ما چه راحت نشستیم...معلوم نیست طرفمون کجاست...

معلوم نیست چه راحت...رفت...چه بی خیال...

پس بشین...شاید بخواب...شاید خودش خبرت کنه!!!...

 

خوابی...قاصدکت را باد برد...

 

.............................................نمی دون...م.............................................................................