با سلام...

 

چند وقته هی می خوام بنویسم...

اما نمی دونم از کجا شروع منم...

چند وقتیه اتفاقاتی می افته...اولش خوب پیش می ره...

اما یه دفعه نمی دونم چی میشه...

شاید قرار نیست همه چیز برای من خوب و عادی پیش بره...

دارم از زندگی واقعا خسته میشم...نمی دونم اما دارم میشم یه آدم کوکی...

اصلا احساس ها دیگه برام معنی ندارن...

دلتنگی همیشه همراهمه..

امروز دوستم از مشهد اومده بود...دیدمش...

...می گفت که برات خیلی دعا کردم تا همه چیزت خوب پیش بره...

واقعا آدم گاهی که ضدحال می خوره تا بیاد سره پا بشه خیلی طول می کشه...

نمی دونم اما حس می کنم ضعیف شدم...از مشکلات می ترسم...

می دونی شکست برام خیلی سخته...

دوست دارم از شکست هام تجربه بگیرم...

...اما شکست همیشه یه جور نیستن که بخواهی از تجربه اش استفاده کنی...

می دونی همیشه از حاشیه رفتن فرار کردم...اما نمی دونم چرا راهم همیشه سوی

 حاشیه هاست...واقعا خسته ام کرده...

 

راستی گاهی به نوشته هاتون که قبلا نوشتید سر بزنید...شاید بشه تغییرات را

اونجا تا اینجا حس کرد...یعنی اینکه ببینید نوشته هاتون قبل چه حال و هوایی داشته

 الان چه حال و هوایی داره...شایدم نوعی خاطراتن که یادآوره دلتنگی هاتونن....

.............................................................................................................

.

زندگی

 

آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم

نه به فکرم که رشته پاره کنم

نه بر آنم که از تو بگریزم

همه ذرات جسم خکی من

از تو ای شعر گرم در سوزند

آسمانهای صاف را مانند

که لبالب ز باده ی روزند

با هزاران جوانه میخواند

بوته نسترن سرود ترا

هر نسیمی که می وزد در باغ

می رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم

نه در آن خوابهای رویایی

در دو دست تو سخت کاویدم

پر شدم پر شدم ز زیبایی

پر شدم از ترانه های سیاه

پر شدم از ترانه های سپید

از هزاران شراره های نیاز

از هزاران جرقه های امید

حیف از آن روزها که من با خشم

به تو چون دشمنی نظر کردم

پوچ پنداشتم فریب ترا

ز تو ماندم ترا هدر کردم

غافل از آنکه تو به جایی و من

همچو آبی روان که در گذرم

گمشده در غبار شون زوال

ره تاریک مرگ می سپرم

آه ای زندگی من اینه ام

از تو چشمم پر از نگاه شود

ورنه گر مرگ بنگرد در من

روی اینه ام سیاه شود

عاشقم عاشق ستاره صبح

عاشق ابرهای سرگردان

عاشق روزهای بارانی

عاشق هر چه نام توست بر آن

می مکم با وجود تشنه خویش

خون سوزان لحظه های ترا

آنچنان از تو کام میگیرم

فروغ

 

 

یه نوشته زیبا دیدیم براتون بزارم....

...من تو را دوست دارم زیرا تو مرا دوست می داری...

 

 

                                          دیوار!