..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

سلام

زندگی داره خیلی سخت می گذره...

به سختییه که الکی باید بخندی....

شاید الکی خوش باشی....

خنده تلخ...

 

موبایلم خاموشه....!!

اینقدر خاموشی دیده که یادش رفته روشنی چیه...

تا روشن می شه دنیای اس ام اس میاد...

...........کجای؟....چرا تلت خاموشه....نیستی؟.....

ولی اونا نمی دونن تو دله دوستشون چه خبره...

بابا اینا که دوست نیستن....

بابا اینا سرگرمین...

می دونی........همه یه جورایی برای سرگرمین....

حوصله کسی رو ندارم...

نمی دونم دوستام تا زنگ می زنن....

از غصه عشقای خیالیشون برام می گن.....

ما هم باید گوش بدیم....

اما اونا می دونن که دله من از این چیزها خیلی پر از ایناست

شاید تعریف کردنه اراجیف را دوست دارن....

......بابا به من چه...کی به تو چی گفته.................

 

من یه اخلاقی دارم که با کسی زیاد نمی تونم تا کنم...

یکی از دوستام به یکی از بچه ها گفته بود:

می دونی این کسی که می بینی می خنده...وای اگر بی حال باشه دیگه نمیشه کنارش بود...

....حتی برای یه لحظه....

.............ولی من دوسش دارم.........................!!!!

من خودم موندم از این حرفش...

(دوسته خوبیه.؟؟؟.. اما دیگه نمی تونم به کسی اعتماد کنم...

نمی دونم....همه موندن از این اخلاقم....خودم هم موندم...

نمی دونم چم شده....

بی حس و حال شدم...

 

بابا تنهایی خوبه.....از همه چیز فعلا بهتره....

از همه چیز خسته ام...

نمی دونم....اما حوصله ندارم...

اینقدر سر رفته که تموم شده !

شاید بی خبری از همه بهتره...

زندگی هم داره سخت می گذره....

....سخت به سختیه اینکه بخواهی بفهمی اون وره دریا چه شهریه.....

یعنی می شه اون ورا یه شهری پیدا کرد که سهراب تو شعراش می گفت....

اگه می تونستم قایقی می ساختم....

دور می شدم از این خاک غریب.....

 

می دونی....بعد اوضاعیه....

می دونی تازه فهمیدم یه اشتباه کردم...

یه چیزهایی ازت بهم گفتن....وای بر من...

نمی دونم....فهمیدم....اشتباه...از من

یعنی راهی مونده....یعنی من همه پلها رو خراب کردم....

کجایی؟؟؟....پیدا هم نیستی......

تا کی خودم را سرزنش کنم....

..........فکر کنم دیگه خاطره شدی.......

وای چطوری با خاطرت سر کنم...........................

 

 

 

 

نظرات 38 + ارسال نظر
سیاوشی جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:29 ب.ظ http://arezoo62.blogsky.com

سلام
این روزا همه چی تکراری شده.... دیگه هیچی حتی آدمو ارضا نمیکنه........ فکرایی که به حقیقت رسیدن........ آرزوهایی که به باد رفتن......... اصلا همه چی این دنیا واسه منم یکنواخت شده........ حتی همین نوشتن هم واسه یه جور خالی کردن بغضه........ نمیدونم کاش میشد پر می کشیدیم به جایی که هیچ کس جز خودمون نبود........ همین تنهایی هم ملال آور شده........ نمیدونم........ نمی دونم چی میگم و چی دارم می نویسم حس میکنم همه مون یه جورایی فراموش شدیم..... نمیدونم..........

نسیم یار جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:41 ب.ظ http://nasimeyar.blogsky.com

الا بذکر الله تطمئن القلوب
ولادت مولای متقیان علی (ع) مبارک.

سارا جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:03 ب.ظ http://eshgh-e-noghreie.blogsky.com

سلام
واقعا نمی دونم چی بگم.
اما .... این زمونه ارزش این و نداره که بخوایم سخت بگیریم.
بی خیال.............
به هر چی که خوبه فکر کنیم از هر چی خوبی با دوستامون صحبت کنیم.خودمون باید به زندگیمون انرژی مثبت بدیم.
شاد و موفق باشید
*****************************************سارا*****

حضرت عشق --** روزبه **-- جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:04 ب.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

س
ل
ا
م
---------
اول شدن فکر کنم مقدمه ی خوبی باشه واسه آشنایی دوباره
........
این همه دوری.................///////

مریم جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:15 ب.ظ http://mariamaria.blogsky.com/

بابت حوصله و تنهایی و اشتباه و غصه نمی شه کاری کرد.
بابت اس ام اس و تلفن هم همینطور.
ولی خاطره اون از همه بهتره مخصوصا اگر شیرین باشه.
در مورد دوست شما که خیلی دارید.

مهدی جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:10 ب.ظ http://dreamsarchitect.blogsky.com

بهتره از زندگی سیر بشیم اما خسته نشیم...

هستی جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:53 ب.ظ http://delshoodegan.blogsky.com

هوای حوصله مان بد جوری ابریست
خودتو سرزنش نکن تلاش کن تا اگه راهی مونده جبران کنی
هیچ وقت دیر نیست یعنی امیدوارم........
در پناه ایزد بی همتا

شیما جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:59 ب.ظ http://just-a-day.blogsky.com

سلام...
اگر از من بپرسی میگم....سرزنش نکن...بگرد و پیدا کن... شاید این یه بار توی زندگی بشه یه قدم به عقب برگشت... اگر فهمیدی کوتا هی از تو بوده برو جبران کن...اینجوری حتی اگه پیداشم نکنی یا نتونی کاری بکنی دلت نمی سوزه که چرا هرگز براش تلاشی نکردی...من یه چیزی رو تازگیا فهمیدم...تا زمانی که هنوز توی قلبمون احساسی هست نباید سعی کنیم سرکوبش کنیم یا به زور از یاد ببریم...
امید وارم شاد باشی...یا حق

دختری از جنس بلور جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:35 ب.ظ

به نام خدا
سلاممم...خوبییییی؟
کلی ناراحت شدم.....
دلم گرفت وقتی خوندمش.....
نمی گم زندگی سخته نستااا ولی خوب یکم هم خودمون سختش می کنیم....
آره والا این و خوب اومدی وقتی بهم می رسیم از اون کسی که تو زندگیمونه چه حالا دوسش داشته باشیم چه نه ولی حرف می زنیم...
می دونی دوست جوونی ناراحت نشی ها ولی هر بلایی سرمون میاد مقصرش خودمونیم...
خوب می کنی به هر کسی اعتماد نکن.... ولی سعی کن کسی و پیدا کنی که کمی مثل خودت باشه.... که هر چند پیدا کردن همچین آدمی همیشه سخته....
وای منم همی چین چیزی رو آرزو دارم دور شدن از این جاااا
دوست من چیزی که شده به نظر تو می شه کاری کرد....؟
تا کی می خوای حسرت بخوری....
تا کی می خوای بهش فکر کنی...؟
یعنی می خوای تا آخر عمرت همین جوری بمونی....؟
یعنی نمی خوای عوض بشی......؟
همه ماها فراموش شده ایم....
ولی بعضی وقتا خودمون و گول می زنیم...
چون یادمون دادن....
کاش چیزایی بهتری بهمون یاد می دادن...
نمی دونم ولی دلم خیلی گرفت با خوندن نوشته هات....
راستی این جا این قدره گرم شده....
هوا شرجی شده...
اصلا نمی شه از خونه بزنی بیرن....
خوب دوست جوونی مثل همیشه امیدوارم که به بهترینا برسی.....
یا حق!

دختری از جنس بلور شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:10 ق.ظ

به نام خدا
بازم سلام...
یادم رفت بهت روز مرد و تبریک بگم.....
ان شاالله یه روزم بشه روز پدر و بهت تبریک بگیم دوست جوونی:دی

هستی شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:15 ق.ظ http://memories-river.blogsky.com

سلام
بازم دلت گرفته؟؟؟
پاشو یه کاری بکن اگه هنوزم راهی مونده سعیتو بکن
شاد باشی
یا حق

اگر نظر من را بخواهی....همه چیز خاطره شد...

شیما شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:01 ب.ظ http://just-a-day.blogsky.com

سلام...خوبی؟
عیدت مبارک باشه...امیدوارم به همه ی آرزوهات برسی... یا حق!

نگار شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:40 ب.ظ http://selseleh.blogsky.com

آمدیم نبودید همچنان که آمدید نبودیم

هستی شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:21 ب.ظ http://memories-river.blogsky.com

میگی همه چی خاطره شده اما گاهی یه خبر خوب در موردش آدمو آروم میکنه
بازم خودت بهتر میدونی
در پناه حق

بهارنارنج و یاس رازقی شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:55 ب.ظ http://formyramin.blogsky.com/

شاید... گاهی... بعضی چیزا خاطره اشون قشنگتر از خودشون باشن...
شهر سهراب هم واقعیه... باور کن! اما چیزی ماورای مرزهای طبیعی جغرافیاست...
یه چیزی تو متنت خوندم که خیلی خوب فهمیدمش... شاید یه درد مشترک که ماهیتش یه کم با هم متفاوته...!
بروزیم
یا علی

نوید یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:04 ق.ظ http://www.lawbreaker.blogsky.com

دلنوشته هایت، خیلی به من و احساساتم نزدیک است .
شاد باشی

آدمک باران یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:18 ق.ظ http://adamakebaran.blogsky.com

چی بگم؟
هرچی بخوام بگم میدونم که خودت بهتر میدونی.

پسرخاله یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:29 ب.ظ http://pesarkhaleh.blogsky.com

سلام
این حرفی رو که میخوام بگم یکی باید به خودم بگه...
ولی من میگم که ناخودآگاه روی خودمم اثر داشته باشه...

این مشکل خیلی از ماهاست که عادت داریم تو گذشته زندگی کنیم...خودمونو با شرایط حال وفق نمی دیم..چون مرکز ثقل زندگیمون یه خاطره ای ،حفره ای یا زخمی در گذشته است..
راستش حرف برای گفتن زیاده.. دغدغه های حالای تو مثل "من دو سال پیش" هست.. فقط امیدوارم با یه روح بزرگ(نه از جنس انسان معمولی) تو زندگیت برخورد کنی تا کم کم پی ببری زندگی حرف های بیشتری برای گفتن داره ... حرف هایی از جنس دغدغه های بزرگتر و...شیرین تر و
.................. سخت تر...

نیلوفر یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:50 ب.ظ

سهم من از بودن تو یه خاطره اس همین و بس...
همیشه از نگاه کردن به به چشم هایت میترسیدم صلابتی در نگاهت موج می زد که از آن قصه ی بی قراری دل آغاز می شد و ساز دل بهانه کوک می کرد برای بوسه زدن بر چشمهایت غروب تن سرد جاده را به حرم نفس هایش می سوزاند و من از سردی دست هایت که بغض را به لحظاتم هدیه می داد در تردید بودمی دانستم که مرثیه ی رفتن تو را من باید بخوانم اما تو بگو با این عشق ویران چه کنم ؟؟؟
تمام شهامتم را در چشمهای حسرت بارم ریختم و برای اولین بار نگاهم را به نگاهش گره زدم...یک گره کور...!
دلم لرزید دلم ترسیدآسمان نگاهم فریاد کشید و از پاکی نگاهت جان دادو مرد...
تو که رفتی حس کردم غریبه ای در شب سیاه چشمانت با من حرف میزد ...
امروز هنوز تصویر آن نگاه آخر بر کتیبه ی ویران دل شکسته ام رخ نمایی می کندو من غریبه ی نگاه آخرت را خوب شناخته ام
دروغ چشمهایت همان غریبه ایست که امروز با من آشناترین است دروغ نگاه تو دروغ نبود خود حقیقت بود و حقیقت این بود:
تو هیچ وقت مال من نبودی........

سارا دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:33 ق.ظ http://www.adamaka.blogsky.com

سلام عزیز
تا بوده همین بوده
.................

ما هم روزی خاطره می شیم

بی کلام دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:29 ب.ظ http://be-happy.blogsky.com

سلام خسته تر از خسته ...
نوشتت غمگینم کرد . میدونی موبایل منم یه ماه خاموش بود .دقیقا به همون علتی که تو خاموشش کردی.هنوز می خندی .. به حرفای بقیه گوش می کنی ولی با هیچ کی نیستی . می دونی منم می ترسم .اینکه خیلی چیزا خاطره بشه . اونقدر کمرنگ بشه که دیگه نتونی به یادش بیاری . ولی می دونم که کاریش نمی شه کرد . به نظر من آدم دو راه بیشتر نداره یا بی خیال زندگی شه و خودشو خلاص کنه . که من نخواستم . شایدم ترسیدم . راه دوم اینه که بمونی و اگه موندی مجبوری که زندگی کنی . باید از قوانین زندگی پیروی کنی .
سخته . می دونم . خودم هم خستم .این تو وبلاگم مشخصه . بنویس چون باید بنویسی .. تا من .. تا ما بخونیم .اما زندگی کن . تو اوج خستگیت بخند . می دونم مزخرفه . ولی بخند .. همین حالا . اون موقع منم با تموم خستگیم با تموم دل شکستگیم می خندم. ببین !! دو تا آدم دل شکسته که بهم می خندن می تونن بغض تلخشونو با هم تنها واسه چند لحظه فراموش کنن و این بهتر از هیچیه .
نوشتت اشکمو در آورد . تو غصه هات شریکم کردی . یالا حالا باید بخندی تا بخندم .

بیدقرمز دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:03 ب.ظ http://bideghermez.blogsky.com/

فکر می کردم این روزها من حالم خرابه، می بینم که تو از من خرابتری!

گل داوودی دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:58 ب.ظ http://goledavoodi.blogsky.com

من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبنم بداهنگ است....

بهار(دختر غریب بارون دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ب.ظ http://www.baharebarooni.mihanblog.com

سلام عزیزم
وای اگه بدونی وقتی خوندم نوشته هاتو حس کردم اینا را من نوشتم چون منم الان یه حالی دارم درست مثل مثل تو نه نه شاید خیلی بدتر از تو مطمئنم از ت بدتر.......... عزیزم خیلی بدتر.......
آره زندگی تلخ می گذره این خنده های به ظاهر به لب......درس مثل منی
تحمل کردن چیزایی که................................
آه چه قده سخته می فهممته
i umderestand you
منو دوست تنهاییهات بدون.........
دوست ساکت من!
خیلی خوشحالم اومدم اینجا یه دوستی مثل تو یدا کردم یعنی تو این دنیا یکی مثل منم هست؟
من که دیگه اند اند خطم امید به اینکه تو اینطوری نباشی عزیزم
برات خیلی دعا می کنم
دوستت دارم عزیزم
بمونی جاوید و بی پایان
دوستدارت...بهاربارونی

سارا خانم سه‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام.......
تو هم که مثل من
..........بابا ........ بیخیال
مثل من بذار روی سایلنت
---------------------
شوخی کردم یکم بخندی
تحمل ادمها برام سخت شده
مثل تحمل گرمای جنوب
مثل تحمل صدای دست فروش دورهگرد
مثل خندهای خواهرم
داد و بیدادهای پدرم
ولی تا کی...........
باید توشون برم
زندگی کنم
مثل همه

بهار(دختر غریب بارون سه‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.baharebarooni.mihanblog.com

سلام دوست ساکت من!
خیلی خوشحالم کردی به دیدنم اومدی
بهار بخند..............
زندگی چند صباح طولانی است که لبخند را از یاد برده است....
بهاربخند.....
خیلی زیاد بمونی مهربون
دوستدارت..بهاربارونی

رها سه‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:15 ب.ظ http://sign.blogsky.com

چه بده که می فهمم چی می گی .

تارا....ستاره کمیاب چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:59 ق.ظ http://3tara.blogsky.com

سلام دوست محترم
خیلی لطف کردین بهم سرزدین اما چرا اینقدر غمگین ؟ چرا اینقدر نا امید وااااااااایی اینجا چرا همه دل مرده اند تورو خدا ول کنید منم کم مشکل نداشتم کم غم نداشتم اما الان به همشون می خندم منم موبایلمو گذاشتم توی کشو در کشو روهم برای چندین وقت قفل کردم اما الان خوشحالم از اون اتفاقا از اون دلتنگیها از اون جداییها چون در عوض بهترین برام اومد همیشه شاد باش (گل)

مینا چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ب.ظ http://rooz-o-rozegar.blogsky.com/


سلام . ممنونم که به من سرزدی .وبلاگتو دیدم یه جورایی باهات موافقم. تنهایی بهترین دوسته. رازتو میشنوه و به کسی نمیگه.خیالت راحت باشه . این شعر هم تقدیم به تو
دردی اگر داری و همدردی نداری
با چاه انرا در میان بگذار - با چاه
گفتند اینرا پیش از این
اما نگفتند
گرهمرهان در چاهت افکندند و رفتند
انگاه دردت را کجا فریاد کن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شیما چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:15 ب.ظ http://just-a-day.blogsky.com

سلام دیواری...
چرا کم پیدایی؟؟؟ دوستای جدید پیدا کردی منو فراموش کردی؟آره؟... ):
چرا آپ نکردی؟...نکنه زیاد تنها بشینی و فکر کنی...نکنه نخوای بنویسی؟...نکنه دلت رو خیلی برنجونی...بخند... هر قدر تلخ...هر قدر ظاهری...بخند تا دنیا بفهمه تو قوی تر از اونی...دلم برات تنگ شده بود...اومدم حالی بپرسم...

سلام
...اول...شما لطف دارید...
....دوم...من همیشه بیاده شما و همه دوستانه وبلاگ نویس هستم..
...سوم........................(...)همون ۳نقطه خودمون..هر چی می خواهی جاشون بزار...

خزان نوشت پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:53 ق.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

چرا همه همین حرفها را می زنند. چرا این قدر دل ها گرفته. چرا این قدر....
هوای گریه دارم امشب...

hamidel پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:28 ب.ظ http://hamidel.blogsky.com

زندگی فرصت بس کوتاهیست...تا بدانیم که مرگ... آخرین نقطه پرواز پرستو ها نیست...مرگ هم حادثه است...مثل افتادن برگ که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک... نفس سبزبهاری جاریست

......................................
سلام عزیز *
خیلی جالب بود دورادور تحسینت میکنم (البته اگه قابل باشم ). به امید روزهای بهتر ...بای

فردان پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:57 ب.ظ http://aber.blogsky.com

سکوت و تنهای... گاهی باید به خیلی چیزها تو خستگی فکر کرد..خاطره ها بهر حال همشه دم دست هستن...امیدوارم روزها کمی سر سازگاری با تو و همه بذاره.

فریناز جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:00 ب.ظ http://acoldemotion.blogsky.com/

سلام .
فراموش نکردم. فقط خیلی کمتر میام نت.
به نظر منم تنهایی بهتره. اونم وقتی باهاش خو گرفتی و بهش عادت داری.
امان از این دوست نما ها!!!!

فروز جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:17 ب.ظ http://kashiekeder.blogsky.com

سلام
خاطره شده؟ نمی دونم کی این اسم رو برای احساسهای بیدار گذاشته اما خیلی ...گاهی فکر می کنم این یاد آوریها یه طورای روح آزاری هست یه طورای انگار از آزار...چه می دونم رفیق اما درد ناک که خسته باشی و از ادامه دادن دلزده باشی..

لنگه کفش پاره جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:52 ب.ظ http://www.sargashtedelzende.blogfa.com/

من به عنوان کسی که تقریبا تمام عمرش رو با خاطره می گذرونه می گم که با خاطره بودن حماقته! آدم می سوزه ومی سوزانه! یه زمانی می رسه که هرچی دست وپا می زنی نمیتونی خودتو از مرداب خاطرات بیرون بکشی!

رامین جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:10 ق.ظ http://allmylife.blogsky.com

سلام خوبی....
هنوز نوشته هات بهترینه
یه خوتهش می خواستم باهات اغرتباط برقرار کنم ...سوال داشتم ...امکانش هست؟
یه سوال دیگه اینکه این کامنت رو یو برای من گذاشتی؟
می دونی من از خدا یه آرزو خواستم....می دونی اونم آرزو موند!
ه تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو میاندیشم .

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

نمی دونم...یادم نیست..شاید من نوشتم..
ولی من...از طریق آی دی من..
می تونیم با هم صحبت کنیم..
www.sokote_divar@yahoo.com

niloufar پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:51 ب.ظ http://blueboat.blogsky.com

merci ke az weblogam didan kardi web u ham kheyli bahale

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد