..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

... داستان دل من ...

 

هر چی میخوام برات بگم قصه دلواپسیه

هر چی نثارت کنم یه آسمون بی کسیه

غصه من ... غصه تو ... غصه دل دادنه

حرفهای ما هر کلمه اش از دل دادگی سروندنه

یادته روزهای بی غصه مون را

اون روزها خاطره شد و ...

یادش بخیر که نگاه من هر روز دنبالت بود

چشم من نگاهت می کرد قلب من از تپش دیدنت می ایستاد

اما حیف که فاصله ها مانع دیداره دوباره ما شد

شایدم دیواره دلم نگذاشت که صدامون به هم برسه.

شایدم این دیداره ما یه غصه بود که قهرمانش ما بودیم

آخرش هم من شدیم...

دیگه تو فال ما نشونهای از تو نیست

دیگه نمی شه گفت که تو چیزی بودی همیشه موندنی......

 

 

با سلامی با یه بوی پاییزی و صدای ریختن اشک درخت و فریادی همچون صدای خش خش

البته هنوز مونده اما مهم اینه که داره بوش می یاد..

یه شعره زیبا می خوام براتون از گروه پینک فلوید براتون بنویسم

به امید خوش بودنه شما...و وصال همتون...........................

 

 

کاش اینجا بودی..

خب پس فکر می کنی که می تونی تشخیص بدهی

بهشت را از دوزخ

آسمان آبی را از درد

می توانی تشخیص دهی کشتزارهای سبز را از خط آهنی سرد

لبخندی را از نقاب

راستی فکر می کنی که می توانی تشخیص بدهی !

 

و آیا تو را وادار نکردند

که قهرمانت را با ارواح معامله کنی

خاکستر داغ را با درختان ؟

هوای گرم را با نسیم خنک ؟

آسایش سرد را با تغییر ؟

آیا نقش سیاهی لشکر را در جنگ با نقش مهم در یک قفس معاوضه کردی

 

کاش اینجا بودی چقدر دلم می خواهد اینجا بودی

ما دو روح گم گشته ایم که سال ها سال است که در تنگ ماهی شنا می کنیم

بر همان زمین قدیم و آشما راه می رویم چه یافته ایم

همان ترس های قدیم را

کاشکی اینجا بودی

....................................................................................................

 

برایم گریه کن !

با سلام

 

برایم گریه کن . آری

تو از میان دلشکستگی ها باز می گردی

تو از میان درد و رنج باز می گردی

تو آن قطره های اشک تنهایی را می افشانی

بازتاب بازی تقلب آمیزد

تو باید برایم گریه کنی . آری

حالا باید برایم گریه کنی

خدا می داند که من چگونه از میان دلشکستگی ها گذشتم

خداوند . همان که مرا هدایت کردی . آری

و اکنون من کناره آب آرام ایستادم

تو باید برایم گریه کنی. آری

حالا برایم گریه کن

تو باید برایم گریه کنی . آری

تو آن ساعات تنهایی را پدید آوردی

 

تو آن قطره های اشک تنهایی را می افشانی

از میان دلشکستگی ها باز می گردم

از میان درد و رنج باز می گردم

آن قطره های اشک تنهایی را بیفشان

بازتاب بازی تقلب آمیزد

 

از سری اشعاره

باب مارلی

 

 

 

سکوت دیوار..

بچه ها اینو نیلوفره مرداب برام فرستاده
ازش ممنونم.خیلی از شعرش خوشم اومد
 
 
به پشت سر نگاه کن اما حسرتشو نخور.....
 
چند قدم برو جلو شاید چیزی که منتظرشی فقط چند قدم جلوتر از تو باشه...........
 
اگه راکد بمونی میشی مرداب....اونوقت........
 
سکوت دیوار و بشکن....فریاد بکش....سبک میشی....
 
     
 
 

با سلام

غم بی هم زبانیم را با باد خواهم گفت

و نا مهربانیت را

به دست نقال خواهم سپرد

چون صیادی بد اقبال به خانه باز خواهم گشت

و یادم نرفته خواهش خاموشت

با چشمانه خسته ز تنهایی

دیشب خیال روی تو با من گفت

این روزها دوباره تو می یایی

هنگام رفتن است

چشمانم را بستم و برگشتم

باور نمی کنم

هرگز...اری هرگز

دیشب تمام ستاره های پشت پنجره را

با دست خاموش کردم

وقتی...

شنیدم که ماه را به اتاقت برده ای

....................................................

 

 

تاکسی مرسی!!!

با سلام...

یه روز از این روزهای خدا بود حدوده 2 سال پیش .یکی از دوست های من یه پرشیا خریده بود . کلی هم بهش رسیده بود

یعنی یه ماشینه کامل درست کرده بود.اومد دنباله ماکه با هم یه دوری بزنیم. ما قبولکردیمو با هم رفتیم .داشتیم می رفتیم که

دیدیم یه خانم کناره خیابون ایستاده که ظاهره مناسبی نداشت ما هم از سره شیطنت رفتیم سوارش کنیم.من بهش گفتم که خانمی

بیا به هم یه دوری بزنیم.یه نگاهی به ماشین کرد و یه نیش خند زد اما سوار نشد.رفت اون وره خیابون ایستاد.منم به دوستم گفتم

بابا بی خیال شو ولش کن دلشم بخواد اما دوستم گفت نه .بالاخره راضی شد بره .گفت پس بیا حداقل بایستیم ببینیم سوار می شه

یا نه.ما رفتیم جلو تر پارک کردیم من داشتم از تو آینه نگاه می کردم دیدیم نیست به دوستم گفتم رفیقمون پرید .ناگهان دیدیم دره

ماشین باز شد و سوار شد .من یه دفعه جا خوردم . دیدم که حدوده 5 تا 6 تا ماشین ایستادن و دارن با نگاهایی که خشم آلودن

دارن نگاهمون می کنن.رفیق ما هم گاز داد و از اون منطقه دور شد .منم دلم خنک شد که روی اونا رو کم کردیم .بعد از

سلام و علیک کردنشروع به صحبت کردن کردیم که چیکار می کنیم اون گفت که توی یه شرکت کار می کنه و منشیه . الان

داشت می رفت اونجا.البته منم کلی براش خالی بندی کردم.دست من رو گرفته بود و مام با هاش بازی می کرد.من بهش گفتم

یعنی الان وقت نداری یه دوری بزنیم.اون گفت نه .باید سره کار برم .با لاخره قرار شد شماره اش را بده که با هاش تماس

بگیریم.حالا خودکار پیدا نمی کرددم که شماره اش را بنویسم منم یادم به موبایلم نبود بلاخره خودش با اون مدادها که خانم ها

آرایش می کنن شماره اش را نوشت روی یه کاغذ . خودشم سارا معرفی کرد. بلاخره نزدیک شرکت شدیم پیاده اش کردیم

ناگهان یه مرد تقریبا 30 ساله از یه زانتیا پیاده شد و به طرف ما اومد اون داشت پیاده می شد که مرده با التماس که این

خانم را به من بدید .گفت باهاش دوستید .منم گفتم که آره با هاش دوستیم الانم داره می ره سره کار.اون مرده هم لپ من را

کشید که بابا کارت خیلی درسته.دریغ از اینکه اون شماره تلفن اشتباه بود و ما تاکسی مرسیه خانم شده بودیم

اینم یه تجربه....

 

 

دوستی..

با سلام...

 

دل من دیر زمانی است که می پندارد

دوستی نیز گلی است

مثله یک نیلوفر و ناز

ساقه ترد ظریفی دارد

بی گمان سنگ دل است

آن که روا می دارد

جان این ساقه ی نازک را

دانسته

می آزارد

 

 

 

دل دادگی...

دل دادگی و هزاران گرفتاری بعدش

داری تو این خیابونهای همین شهر راه می ری بی خیال از همه چیز .نه شایدم برای کارهای دیگه یهو یکی زیر چشمی نگات می کنه

تو هم نه یک دل هزار دل عاشقش می شی. دیگه شب و روزت می شه اون و برای چند مدتی اون نگاه و اون محل را فراموش نمی گنی

دلدادگی ها فرق می کنه از نوع پسرونه و از نوع دخترونه . تو این بین شاید خانمها اگر زرنگ نباشن بد ضربه ای بخورن

بعضی آقا پسر ها عاشق قیافه طرفشون می شن و همون لحظه هزاران فکر پلید می کن که بعد از نا کامی بی خیال می شن اما عدهای دیگه

بی خیالی نمی دوشن خیلی آویزون بازی در می یارن شایدم موفق بشن..

اما خانمها اقلب ازروی احساس دنبال طرفشون می رن و وقتی یه شکست اساسی تو عشق نا کام می خورن دیگه نمی شه با هاشون طرف شد و

از همه پسر ها می خوان انتقام بگیرن و می شن گرگه با رون دیده .البته همشون اینطوری نیستن و بعضی ها هم می شینن و به عشق باد رفته شون فکر می کنن

تا شاید دوباره بدستش بیارن البته تو این بین شاید با چند نفر دیگه هم باشن اما بازم مثله خاکستر زیره آتیشن و هر لحظه ممکنه آتیش بگیرن

حتی زمانی که ازدواج کنن...

اما اگر پسری دختری دلش را اشغال کنه اگر اون اون پسر خبره هم باشه در مقابله دلش تسلیم می شه و هیچ کس را جای اون تا آخره عمرش قرار نمی ده

یعنی می شه یه عاشق تمام عیار .حالا اینم دو نوعه. کسانی که همش عشقشون را می پاین تا کسی دیگه طرفشون نره و کسایی که در خلوت از دست دادنه عشقشون

همش دارن عذاب از دست رفته رو می کشن

البته کمتر کسیه رو می شه پیدا کرد که حداقل یه بار عاشق نشه

من 3 تا 4 نفر را می شناسم که در کاره به قوله خودمون خانم بازی خبره بودن اما از اینکه نتونستن به عشقشون برسن همه کارای قبلیشون را کنار گذاشتن و یه بچه مثبت شدن

البته اینم آتیشه زیره خاکستره...

ولی اگر خانمی عاشق بشه دیگه جلوشو گرفتن سخته تمام سعی شو می کنه تا به عشقش برسه تو این بین اگر آقا پسره یه خورده خورده شیشه داشته باشه دختر را می تونه وادار

به هر کاری کنه.یعنی دختره تسلیم اونه . مثله پول گرفتن و...

البته این نوع می تونه تو پسر ها هم دید.

 

ولی بیاییم یاد بگیریم گول نخوریم حداقل گذشته طرفمون را مخصوصا در ازدواج بشناسیم

و بدونیم که گذشته هر کس آینده اش رو می سازه..

 

 

کجا بودی وقتی که سوختم و شکستم

ایامی که از پنجره ام می دیدم که روز ها از پی هم می گذشتند

کجا بودی وقتی که روزهام آزرده و بی یاور از پی هم می گذشتند

آخر آنچه می گویی و انچه می کنی به دلم منشیند

هنگامی که به سخنان کس دیگری دل بسته بودی

و حرفهای او را به جان باور می کردی

من راست به خورشید درخشان خیره شده بودم

 

غرق در اندیشه و غرق در زمان

هنگامی که تخم زندگی و تخم تغییر کاشته می شد

بیرون باران آهسته می بارید و تیره

و من به این گذشت خطرناک اما مقاومت ناپذیر می اندیشم

از میانه سکوتمان تاختی بهشتی کردم

می دانستم که برای کشتن گذشته و بازگشت به زندگی

لحظه اش فرا رسیده

می دانستم که انتظار آغاز شده

و راست رفتم ... به سوی خورشیده مهربان

 

راجر واترز(پینک فلوید)

 

 

 

با سلام

 

ظلمت شکافت.زهره را دیدمیم و به ستیغ بر آمدیم

آذرخشی فرود آمد.و ما را در نیایش فرو دید

لرزان گریستیم . خندان .گریستیم

رگباری فرو رفت : از در همدلی بودیم

سیاهی رفت . سر به آبی آسمان سودیم .در خوره آسمانه شدیم.....

سایه را به دره رها کردیم . لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم

سکوت ما بهم پیوست و ما....ما شدیم.

تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید

آفتاب از چهره ما ترسید

دریافتیم و خنده زدیم .نهفتیم و سوختیم

هر چه بهم تر . تنها تر

از ستیغ جدا شدیم

من به خاک آمدم و بنده شدم .

تو با لا رفتی و خدا شدی.

 

 

با سلام

اینم برای همه مادران..

که زیادی توجه دارن به ...

 

Mama said

گفت مادر

مادرم به درستی من را آموزاند

آنگاه که جوان بودیم

که زندگی کتابی است باز.پسرم

نا تمام رهایش مکن

فروزان ترین شعله تند تر می سوزد

این است آنچه از او شنیدم

دله پسر در گرو مادر است

ولی باید راهم را بیابم

دلم را رها کن..

بگذار پسرت بزرگ شود

دلم را رها کن مادر

یا بگذار این دل آرام ماند

یاغی نام خانوادگی تازه ام است

خونی دمیده بر رگانم

ریسمانه پیشبند به دوره گردنم

نشانی که هنوز ماندگار است

خانه را زود رها کردم

از آنچه به اشتباه دیدم

هر گز در خواست بخشایش نکردم

چرا که آنچه گفتم به آنجا رسیده

همه آن کس که نیستم که تو برایم آرزو داشتی

عشق مادر یه پسرش

به زبان نمی آید. یاریم ده که باشم

اری .من عشق تو را بدیهی گرفتم

و همه گفته هایت را

به آغوشت نیاز دارم که به من خوش آمد گوید

بگذار پسرت بزرگ شود..

 

METALLICA