..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

با سلام.

دیگر اهمیت ندارد...

 

بسیار نزدیک هر اندازه که دور

بیش از این از دل برون نمی آید

دلگرمی جاودان از آنچه هستیم

و دیگر اهمیت ندارد

هر گز خود را بدین سو نگشودم

زندگی از آنه ماست که بزنیم به شیوه خودمان

و همه آن حرفهایی که با زگو نمی کنیم

و دیگر اهمیت ندارد

و آن دلگرمی که دنبالش هستم در تو می یابم

هر روز برای ما چیزی تازه

گشودن ذهن بر دیدگاهای نو

و دیکر اهمیت ندارد

هرگز ارزش قائل نشدم برای آنچه می کنند

آه. که من می دانم

 

متالیکا(METALLICA)

 

یه خاطره..

با سلام

یه خاطره دیگه می خواهم از دوران گذشته براتون بگم..

حدودا سال سوم دبیرستان بودم. یادمه اون موقع امتحانات نهایی بودو همه سر گرمه امتحان دادن بودیم

مدرسه ای که حوزه من اونجا بود یه مدرسه بود حوالی بلواره مرزداران. اون اطراف مدرسه دخترانه

دو تا سه تا بود .ما هم بعد از امتحان با بچه ها راه می یوفتادیم دنبال مسخره بازی های اون دوران و

از بالا تا پایین که می یومدیم هزاران کار می کردیم.یه روزی از اون روزها مثله همیشه داشتیم بعد از

بعد از امتحان می یومدیم .یادمه امتحان زبان داشیم.منم زبانم ضعیف بود یادمه اون سال با تک ماده اون

درس را پاس کردم.خوب می گفتم داشتیم می یومدیم که یکی ازبچه ها خواست که به دوست دخترش زنگ

بزنه کناره اون تلفن عمومی هم 2 تا دختر و 1 پسره ایستاده بود.یکی از دوستان که آدم جالبی بود و

جالب بازیش گل کرد و با مسخره بازی شروع به صحبت کردن با یکی از اون دختر ها کرد.اینگاری او

نا هم بدشون نمی یومد.من که کنار ایستاده بودم و نظاره می کردم این دختره هم از دوست پسر هاش

می گفت .یکیشون که می خواست به دوست پسرش زنک بزنه اون خوشکل تر بود.یادمه یه پراید

اونجا پارک کرده بودن منم حوصلم سر رفت و روی اون نشسته بودم.ناگهان یکی از اون دختر ها طرفم

اومد و سلام علیک کرد.یه دفعه یه من گفت که بهت می خوره بچه مایه داری.منم گفتم که نه بابا من

بابام تو بازار چرخیه.اون خندید.اون یکی داشت با دوست پسرش حرف می زد .اون دوست ما هم

همینطور نگاه می کرد آخه سرش داشت بی کلاه می موند.اون دختره گفت که امتحانه چی داشتی منم

گفتم زبان.اونم گفت که منم زبان داشتم اون گفت که من خراب کردم و می یوفتم منم گفتم که منم مثله

خودت.بعد اون گفت که بیا بریم با هم صحبت کنیم با هم را افتادیم.داشتیم می رفتیم سمت آریا شهر

یه دفعه به من گفت که شماره تلفنت را بده تا با هم تابستان بریم درس بخونیم.من موندم چیکار کنم .

منم گفتم وقت زیاده حالا شما بعد از امتحان بیایید همین جا تا با هم باشیم.بالاخره بعد از اون موقع من

با اون بعد از امتحان قرار می ذاشتم. دختره فو قولاده با حالی بود.بعد چند امتحان ندیدمش منم بی خیال

شده بودم.بعد از دو هفته بعد از امحانات دیدمش تو ستارخان. اومد جلو سلام و علیک کردیم گفتم دیگه

نیومدی کفت که جریان داره گفتم بگو .گفت یه روزاون دوستت را دیدم بهم گفت که فو لانی دوست

دختر زیاد داره و تو رو هیچی حساب نمی کنه و سره کاری بیا با من دوست بشو اونو ولش کن

من داشتم گوش می کردم و نمی دونستم چی بگم.یه خورده با هم راه رفتیم بعد هم خدا حافظی کردیم

و من دیگه ندیدمش.اینم از رفاقت یکی از دوستام...

هر وقت از اون جا رد می شم و اون تلفن عمومی رو می بینم یاده اون موضوع می افتم...

 

 

 

حقیقت تلخ

با سلامی به خنکی یه نسیم تابستانی....

من این شعر را از ته دلم به همه زخم خوردها تقدیم می کنم

درسته شاید سخت باشه ولی باید پذیرفت که شکست خورده ای

 

 

حقیقت تلخ اینه که بدونی که دیگه اون نمی یاد

پس دیگه دست بردار

دیگه بس انتظار

دیگه اسمش فراموش کن

اگر هم یه روز بیاد اون وقت دیگه تو رو نمی خواهد

غم تنهایی سخته

پس بیا عشق از سر بگیریم

حداقل با یکی دیگه

درسته اون نمی شه

ولی تا یه وقت تنها نمیریم

عاشق کسی بشیم که مثل خودمونه

یه تنها مثل خودمون...

 

 

با سلام

هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظاره فردای من

قاصدک خوش خبرم روزهاست که نیامده

و من در پشت پنجره تنهایی تو را می خوانم و خاطراتت را

خواهم ماند تنها در انتظار تو....

چرا نوشتم در برگ تنهاییم برایت .نمی دانم...

روزی خواهی آمد . می دانم

گریان نمی مانم . خندانم برای ورودت ای همه دلم.

 

...............................................................................................................................

با سلام

من دوباره

بی تو مهتاب شبی

باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم

خیره به دنباله تو گشتم

شوق دیداره تو لبریز شد

از جام وجودم

هستم آن عاشق دیوانه که بودم..

اینم یه خاطره که یه خاطره دو تا پسر با دو تا دختر شد ...........

سلام

می خواهم بعد از چند وقتی یه خاطره دیگه از دوران گذشته که دلی داشتیم با ... دلدار بگم

یادمه حدوده چهار پنج ساله پیش . یه شب که تولده امام زمان بود.من با دو سه تا از دوستام

رفته بودیم توی یه مجتمع تجاری.خوب دیگه اون وقتها بچه بودیم وعشق گشتن وگردش داشتیم

اون شب اونجا جشن بود. یادمه خیلی شلوغ هم بود.همینطور که داشتیم می رفتیم.دوست یکی

از دوستام که همراهم بود را دیدیم . بعد از سلام و علیک و احوال پرسی من دیدیم نگاه دو

تا دختر نظر من رو جلب کرد.به رفیقم گفتم نگاه کن چه نگاهی می کنن .اون پسره که دوست

رفیق من بود گفت من یه چند دقیقه ای که دنبالشونم. ولی هر کاری می کنم شماره نمی گیرن .

دلم براتون بگه منم جو گیر شدم گفتم بیا من به اونا شماره می دم. بالاخره با این پسره رفتیم

دنباله این دخترها .من اومدم پشت دختره و بهش گفتم یه دقیقه بیا کارت دارم .اونم قبول کردو

گفتم دنباله من بیا.با هم دیگر رفتیم طبقه پایینه مجتمع . چون اونجا جشن تولد امام زمان بود

همه رفته بودن طببقه سوم وطبقه هم کف که ما بودیم هیچ کس نبودمن شماره تلفنش راازاین

پسره کرفتم و به دختره گفتم کاره سختی نداری این تلفن را بگیر و یه تله کوچولو به این

رفیقمون بزن.گفتم که دو تا دختر بودن.یکی شون خیلی خوشکل و با کلاس بود. اما دختره

گفت که من شماره نمی گیرم.من گفتم مشکلت چیه مشکلت پولشه از توی جیبم یه کارت تلفن

در آوردم دادم بهش گفتم با این زنگ بزن.دیدیم چیزی نگفت. بعد من را نگاه کرد و گفت که

دوست داری با این دوست من دوست بشی.ناگهان یه نگاه کردم بهش.اونم نگاه کرد بعد بهش

گفتم که برام فرقی نمی کنه .ناگهان دختره شاکی شد و گفت که از خداتم باشه. من بهش گفتم

برو بابا زیاد خودت را نگیر.آخه به نظر من اگر یه خانم بخواد با یه پسره دوست بشن بایدهر

دو پایه باشن و کلاس برای هم نزارن.خوب من به اون دختره گفتم آخرش چه می کنی گفت

من از این پسره خوشم نمی یاد. ولی من و اون رفته بودیم کنار با هم صحبت می کردیم و

اون رفیقمون چیزی نمی فهمید داشتیم با هم صحبت می کردیم که یه دفعه بهم گفت که من تو

رو کاملا می شناسم.به خدا من اصلا اون خانم را نمی شناختم. آره اسمه من و که بچه کجا

هستم را همه رو می دونست تازه به این حرفه دوستم رسیدم که آمار بین خانم ها خوب دور

میزنه .بعد آروم بهم گفت که اگر دوست داری من با هات دوست می شم.من گفتم شاید که این

دوستمون ناراحت بشه .خوبه که من حالا مثله بعضی از آقا پسرها به رفیقمون را تو اینجور

مسائل ناراحت نمی کنم.منم گفتم که نه...

اونا رفتند ما هم رفتیم.دختره را چند روز پیش با دوست پسرش بعد از 2 سال دیدم و خاطرش

یادم اومد اونم با نگاه کردنش فکر کنم خاطره اون شب براش زنده شد.منم گفتم براتون بگم.

اینم یه خاطره که یه خاطره دو تا پسر با دو تا دختر شد و به خاطره ها پیوست.............

 

 

حرفه دله من...

بیاییم یه کاری کنیم که دل داده الکی خوش نباشیم.

من یه زمانی آدمی بودم که اصلا مسائل دوست داشتن مهم نبود.

شاید خیلی مسخره می کردم.

اما الان بعد چند گاهی فهمیدم که اینا همش پشمه و به جز فکر و خیال و اوارگی فکر چیزی نداره

بابا بیاییم حداقل کسی رو پیدا کنیم که اونم مثله خودمون باشه.دوستمون داشته باشه.بابا چرا باید

کسی رو دوست داشته باشیم که اصلا تحویل نگیره.تو این چند روز پیش یه خانمی شماره موبایلم

را از یکی از دوستام گرفته بود هی زنگ می زد.هی می گفت من تو رو تو مهمونی دیدیم.اما هر

کاری می کردم نمی گفت از کی شماره ام را گرفته.شبها هم که اس ام اس بازی شروع می شد.

منم از این جور آدمها خوشم نمی یاد.بلاخره بهش فهموندم که دیگه تماس نگیره .من دیگه از این آدمها

نیستم که با هر .. دل داده بشم.بابا دوست دختر من زیاد داشتم .این از خودم تعریف کردن نیست.خوب

آدمی که همش ولگرد باشه از این چیزها زیاد گیرش می یاد.اما یه دفعه به خودم اومدم که داری

چی کار می کنی شدی یه هرزه که با هر لبخندی داری خر می شی .خدایی من هیچی برام مهم نبود

اگر دوست دخترم هم با یکی دیگه بود زیاد برام مهم نبود چون این موضوع برای اونم همون بود

تو این بین دله چند تا رو بد شکستم... آره من دلهای زیادی و آدمهای زیادی رو برای مسخره بازی خار

کرده بودم.بعد از چند گاهی خودم خسته شده بودم که یه خانمی با من دوست شد.خدایی کم هم دنبالش

نرفته بودم.بالاخره با هاش دوست شدم.حالا بعد از دو سه روز سره بعضی مسائل اونم از دست ما رفت

خدایی اولش برام مهم نبود.بعد از چند روز فهمیدم که بد جوری دل داده شدم.آره ما هم دل دادیم.اما چه فایده

بعد فهمیدم که فقط اونو می خوام.نزدیک عید بود درست 4 سال پیش.وای تازه دل دادگی رو درک کردم

وای فهمیدم که دل شکسته یعنی چی . من یکمی آدم مغروری هستم اون خانم بعد از چند بار دیدم .حتی منتظرم

شد اما منه دیوونه نمی خواستم کم بیارم.فقط نگاهش کردم.ولی الان حدود 4 سال گذشت ومن با هیچ خانمی

نتونستم کنار بیام و دوستی هام همش 2 تا 3 روز بیشتر طول نکشیده .

حالا بعد از این حرفها می خوام بگم که بابا خدایی بیاییم قدره خودمونو بدونیم.حداقل اگر می خواهیم از این

کارا بکنیم جنبه داشته باشیم.با هر دوستی زود عاشق نشیم.حداقل طرفمون رو بشناسیم. مثله یه مجنون نشییم.اول بشناسیم

با با اگر یه خانم و آقایی شما رو واقعا دوست داشته باشه با همه چیزه شما کنار می یاد.اگر شما کور و کچل بشید

بازم دلش پیشتون باشه با حاتون کنار می یاد.آره بابا ارزش خودمون را برای کسی آب کنیم که ارزش داشته باشه

نه این که مثله ابزار باشیم. علاقه امان را برای کسی بزریم که خریدارش باشه.ماکه دیگه از دستش دادیم .حالا هم هستیم

راستی درداتون را بکسی نگید.اینجور دردها را فقط خوده آدم درک می کنه نه کسه دیگر.چون اون شخص اگر دوست

فابریک شما هم باشه بازم تو دلش می خنده.راز دلت ماله خودت و خدات باشه

بیبن کارم به کجا رسید که وبلاگ می نویسم.چی بودیم چی شدیم.ولی اگر بود حالا چی میشد .

به امید وصاله همتون

یه چهارشنبه زمستونی رفت که یه چارشنبه آخر سال بود تا بیاد منتظرم..

 

نگاه کن که موم شب به راه ما

چگونه قطره قطره آب می شود

صراحی سیاه دیدگانه من

به لای لای گرم تو

لبالب از شراب خواب می شود

به روی گاهواره های شعر من

نگاه کن

تو دمی و آفتاب می شود

 

با سلام..

 

یک روز

شاید یک روز

که آفتاب

گیسوی نقرهای دماونده پیر را نوازش می کند

در یک غریو تند رو بارانی

در یک نسیم نوازشگربهار

شاید...

همراه پروازه پرستوی عاشقی

لبخند

به سرزمینه دله سوخته من باز گردد

 

 

از مرزه خوابم می گذشتم

                               سایه تاریک یک نیلوفر زیبا

                                            روی این همه ویرانه ها فرو افتاده بود

                                                                 کدامین باد:

                                                                دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد..

 

 

با سلام..

یه شعره زیبا دیدیم گفتم براتون بگم

نمی دونم از کیه.

 

ای دوست من

من آن نیستم که می نمایم

نمود پیراهنی ست که بر تن دارم

پیراهنی بافته ز جان

که مرا از پرسش های تو

و تو را از فراموشی من در امان در امان می گذارد

آن من ی که در من است

در خانه خاموشی ساکن است

و تا ابد در من می ماند

نا شناس و دست نیافتنی..